sarzamine mehr

اینجا همون سرزمین همیشگی ست، همون سرزمین مهربانی، سرزمین عشق ( ادامه وبلاگ سرزمین مهر در بلاگ اسپات)

sarzamine mehr

اینجا همون سرزمین همیشگی ست، همون سرزمین مهربانی، سرزمین عشق ( ادامه وبلاگ سرزمین مهر در بلاگ اسپات)

سرزمین مهر بلاگ اسپات 2006 تا 2008

April 2006

عروسک


با با می گه
کوچیک که بودیم، بابا به من و آجی یه عباسی می داد، ما می رفتیم مدرسه، سر راه برای خودمون نخود چی کشمش می خریدیم، می خوردیم و سیر که می شدیم، اضافش رو می رفتیم باغ ملک می کاشتیم که واسمون درخت نخود چی کشمش در بیاد چه دنیایی بود

مامان می گه
دائیت دیوار رو سفید کرده بود، منهم دیدم به چه دیوار سفید و بزرگی، یه ذغال بزرگ برداشتم، روی دیوار یه ماشین گنده کشیدم، وقتی دائیت برگشت، دنیا تیره و تار شد و من مجبور شدم شب روی درخت بخوابم

یه روز
من و داداشم مغازه تعمیر کاری باز کردیم، آسیاب نوئی رو که بابایک هفته بود خریده بود آوردیم و مثلا تعمیر کردیم، وقتی دیگه نتونستیم ببندیمش، بردیم پشت در پایین حیاط، پای درخت چنار چال کردیم
آسیاب گم شد
بیست و اندی سال بعد، بابا پای درخت چنار جنازشو کشف کرد، وای ی ی چه آبروریزیی

یه روز هم

خیلی کوچولو بودم، مامان می گه خیلی دنبالت گشتم پیدات نکردم، خیلی ترسیدم، بعد یهویی کنار اتاق پیدات کردم که رو به دیوار دراز کشیده بودی، فکر کردم چیزیت شده، نزدیک شدم، صدات زدم، گفتم چیکار می کنی؟ یه چوب کبریت رو که سرشو شکسته بودی نشونم دادی و گفتی ببین مامان،"
عروسک

و این اولین عروسکی بود که من درست کردم

18 April 2006

عشق

در زندگی لحظه هاییست که به شدت مایلیم به کسی کمک کنیم، اما کاری از دستمان بر نمی آید، یا شرایط به ما اجازه کمک نمی دهد، یا آن شخص، پذیرای محبت و یاری نیست
استاد می گوید
عشق همیشه هست، حتا هنگامی که احساس می کنیم بی فایده ایم هنوز می توانیم عشق بورزیم، بدون توقع، پاداش، جبران یا تشکر
اگر بتوانیم بدین گونه عمل کنیم، کارمایه عشق شروع می کند به تغییر دادن کیهان پیرامون ما، وقتی این کارمایه ظاهر می شود، همواره می تواند کار خود را انجام دهد
مکتوب اثر پائولو کوئلیو

17 April 2006

حکمت خداوند



استاد می گو ید
اگر بناست تصمیمی بگیریم، بهتر است این تصمیم را بگیریم و با عواقبش هم روبرو شویم، پیشاپیش نمی توان عواقب تصمیم را دانست. هنر های غیب گویی برای مشاوره با مردم پدید آمدند، نه برای پیش بینی آینده . این غیب گو ها اندرزهایی نیک،اما پیشگو یی های ضعیفی ارائه می کنند. در یکی از نیایش هایی که عیسا به ما آموخته، می گوید: اراده خداوند انجام گیرد. وقتی اراده خداوند مشکلی پدید می آورد راه حلی هم ارائه می کند
اگر غیب گویی قادر به پیش بینی آینده بود، هر طالع بینی، ثروتمند، خوشبخت و خوشنود بود
مکتوب اثر پائولو کوئلیو

چند روز پیش که از وسط پارک رد می شدم که به خیابون اصلی برسم، باز هم طبق معمول، چند فالگیر نشسته بودند و خانومهارو دعوت می کردند برای اینکه فالشون رو بگیرن
من هم طبق معمول، لبخندی زدم و رد شدم
متاسفانه خیلی از خانومها و تعداد زیادی از آقایون، اعتقاد به این جور چیز ها دارن و فال بین های کلاهبردار هم، دفتر و دستکی برای خودشون درست کردن بیا و ببین
از این بد تر، اعتقاداتیست که بین خیلی از مردم رواج داره، مثل چشم زدن، سق سیاه، قدم بد و.... ای وای خدا رحم کنه

خداوند که خالق آسمان و زمینه و مارو آفریده، بزرگ و بی همتاست و هیچ انسانی نمی تونه از حکمت اون سر در بیاره، بعضی وقتها اتفاقات بدی که برامون می افته یا هر چیزی که پیش میاد ،سر آغاز اتفاقات خوبه و اگر نباشه این مجموعه تشکیل نمی شه

شیطان راههای مختلفی برای ورود به روح انسان داره و اگر همه راهها رو بسته ببینه، بهترین راه رو انتخاب می کنه، یعنی خرافات
اینو بدونیم که خداوند هیچ وقت اراده بنده ای رو، به بنده دیگرش مسلط نمی کنه و هر چه به صلاح ماست انجام میده، اما ما انسانها چون این حکمت رو درک نمی کنیم، بدنبال مقصر برای مشکلاتمون می گردیم و این تقصیر رو گردن بنده های مظلوم خدا می ندازیم

کسی رو میشناسم که هر کاری رو شروع میکنه از همون اول همه چیز رو به خدا می سپره و از خداوند می خواد که به بهترین شیوه درستش کنه و چقدر زیباست که میبینم خدا معجزه وار، کارهاشو درست می کنه، طوری که خودش هم متعجب می شه، حتی اگر مشکلاتی هم پیش بیاد ،چون به خدا مطمئنه با آرامش باهاشون برخورد می کنه
ولی خنده هاش دیدنیه، بعد از لمس معجزات خداوند

ایمان داشته باشیم، که خدا بهترین کسیه که می شه همه چیز رو دستش سپرد، اون نگهدار ماست و تنها کسیه که واقعا ما رو دوست داره
خداوندا اگر حتی ما تورو فراموش کردیم، تو ما رو فراموش نکن

استاد


وقتی هنرستان بودم، برای اولین بار سئوالی رو مطرح کردم برای معلم دینی در مورد سرنوشت، که اون رو آشفته کرد و بعد از چندین روز دهن به دهن گشتن این سئوال، بمن گفتند کافری
بله چون جواب سئوال رو نمی دونستند، من رو کافر قلمداد کردند تا خودشون از تنگنایی که در اون قرار گرفته بودند، فرار کنند
سالها گذشت، من به تنهایی، پاسخ بسیار دقیقی، برای سئوال بسیار مهمم پیدا کردم و اون روز خوشحال ترین آدم روی زمین بودم، چون خودم رو یکقدم نزدیک تر به خدا می دیدم و درپی اون سئوالهای متفاوت ذهنم مثل یک پازل که تکه هاش، پس از پیدا کردن تکه اصلی، خود به خود جمع می شه پاسخ داده می شد، و آنچنان در پاسخ ها قدرتمند شدم که دیگران گاهی اوقات تمام تعلیمات گذشته و اعتقاداتشون رو با توضیحات من عوض می کردند
روزها گذشت، در کلاس معارف دانشگاه، با استادی نظیر معلم دوره هنرستانم روبرو شدم، مردی که طوطی وار کتابهارو حفظ کرده بود و اینک به عنوان یک روحانی، درس معارف رو تدریس می کرد، شیطنتم گل کرد و در حالیکه همه محو چرندیات استاد بودند، دوباره سئوالم رو تکرار کردم، کلاس بهم ریخت، همه دانشجوها شروع به بحث کردند و هر کدام سئوال جدیدی اضافه می کردند، سئوالهایی که جواب های بسیار منطقی درون ذهن من داشتند، من سکوت کردم، آروم توی صندلی پایین رفتم، به همه نگاه کردم به کلاس شلوغی که شاگرداش تازه دارن در مورد مهمترین های زندگیشون فکر می کنن و به استادی که هاج و واج در میون اونها ایستاده، بدون اینکه بتونه جوابی بده
آخر ترم، در حالیکه برای اولین بار، نمره های امتحان خودم رو شمرده بودم و مطمئن بودم که هفده خواهم شد، یک دوازده بسیار زیبا بدستم رسید، در حالیکه اگر ورقه امتحانی رو در می اوردن سرشکستگی دیگری برای استاد میشد، من از این کار صرفنظر کردم، اما امیدواربودم استاد کمی به خودش بیاد که البته با نمره دوازده من کاملا معلوم بود چه خشمی داره

و این بهترین چیزی بود که من فرا گرفتم

تا جواب سئوالهارو نفهمیدی استاد نشو

14 April 2006

تقویم ایران باستان

در دوران اشکانیان دو قسم تقویم یکی سلوکی و دیگری پارتی (اشکانی) وجود داشت. مبدا تاریخ سلوکی را از سال 312 قبل از میلاد که مصادف با زمان تاسیس این سلسله است در نظر می گرفتند و مبدا تاریخ پارتی را از سال 247 قبل از میلاد که ابتدای سلطنت تیرداد اول است حساب می کردند.مطابق تقویم سلوکی سال، قمری است یعنی دارای 12 ماه است و چون با سال شمسی مطابقت ندارد هر سه سال عده ماه ها را به جای دوازده،‌ سیزده حساب می کردند تا با سال شمسی مساوی گردد. معلوم است که تقویم سلوکی تقلیدی از تقویم یونانی و مقدونی است که ترتیب سالش با سال قمری یکی است. در تقویم پارتی سالها شمسی است و اسامی ماه ها همان اسامی اوستایی است که تاکنون متداول است، فروردین الی آخر، بر روی مسکوکات هر دو تاریخ ذکر می شده ولی در میان مردم نیز تاریخ پارتی رواج داشت. لوحه هایی در بابل یافته اند که متعلق به دوره اشکانی است و فقط تاریخ پارتی را دارد و چون اسم خرداد (هئوروتات) در لوحه ای ذکر شده معلوم است که اسامی ماه ها همان نام های اوستایی را داشته اند. در مورد تقویم اشکانیان فقط ابهامی وجود دارد و آن اینکه سال های شمسی پارتی را چگونه کبیسه می کردند زیرا مسلم است که سال های شمسی اوستایی 365 روز است و حال آنکه سال طبیعی 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 49 ثانیه است. تقویم در زمان ساسانیان (تقویم اوستایی جدید): در زمان ساسانیان هر سال مرکب از 365 شبانه روز و دارای 12 ماه بود که هر ماه 30 روز داشت و پنج روز آخر سال اندرگاه (پنجه دزده) نام داشت که این پنج روز به صورتی مستقل و مربوط به هیچ یک از ماه ها نبود، همان است که در دوران اسلامی به خمسه مسترقه معروف شده است. نظر به اینکه سال مداری (حقیقی) دارای 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 49 ثانیه است و سال عرضی زمان ساسانیان دارای 365 روز بود به همین علت پس از هر چهار سال یک روز سال عرفی عقب تر از سال طبیعی می افتاد یعنی نوروز که بایستی همیشه در اول فروردین ماه باشد پس از گذشت هر چهار سال یک روز عقب می رفت، با این حساب بعد از هر 120 سال مدت یک ماه از سال طبیعی (حقیقی) عقب تر می افتاد به همین سبب برای روحانیون به ملاحظه رعایت اعیاد و عادات مذهبی لازم بود که سال شمسی حقیقی را بدانند روی همین اصل قرار گذاشتند که با دخالت دولت بعد از هر 120 سال، سال را 13 ماه حساب می کردند که به نوبت دو فروردین، دو اردیبهشت دو خرداد الی آخر می شمردند، سال کبیسه را بهیزک نامیده اند که به مناسبت آن جشن ها می گرفتند عقب رفتن نوروز به این ترتیب از 30 روز تجاوز نمی کرد. تقویم بعد از اسلام: کبیسه کردن تاریخ از اواخر دوران ساسانیان در بوته فراموشی قرار گرفت به همین جهت در زمان خلفای بنی عباس برای زارعین و مالکین از حیث پرداخت مالیات اشکالاتی تولید شد، برای رفع این اشکال در سال 242 هجری قمری المتوکل خلیفه عباسی فرمان داد تا مطابق سابق عمل کرده یعنی سال صد و بیستم را کبیسه کنند ولی این فرمان عملی نشد. در سال 282 هجری قمری یعنی زمان خلافت معتضد بالله خلیفه عباسی مقرر شد که تاریخ پارسی از تاریخ ژولیانی (رومی) پیروی کرده و در هر چهار سال،‌ سال را کبیسه کنند که این فرمان نیز عملی نشد، تاریخی که بعد از اسلام برای ترتیب سال و ماه بین پارسیان معمول شده بود تاریخ یزدگردی نام دارد که مبدا آن را آغاز سلطنت یزدگرد سوم حساب می کردند. به استاد قول ابوریحان بیرونی و مندرجات زیج الغ بیک و مدارک معتبر دیگر مطابق روز سه شنبه بیست و دوم ماه ربیع الاول سال یازدهم هجری قمری (16 ژوئن 632 میلادی) است ولی کبیسه ای گرفته نشد تا زمان سلطنت سلطان ملکشاه سلجوقی. در تقویم یزدگردی مطابق معمول کنونی ماه به چهار هفته تقسیم نمی شود ولی هر کدام از روزهای ماه دارای نام خاصی است. هر روزی به ملکی اختصاص دارد به جز چند روز در هر ماه که به خدا متعلق است که آن روزها عبارتند از روز اول هر ماه که آن را اورمزد می نامیدند. اسامی ماه ها و روزها در تقویم اوستایی جدید مطابق ضبط معمول بعد از اسلام به شرح زیر است: فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور، مهر، آبان، آذر، دی‌، بهمن،‌ اسفند. اسامی روزهای ماه: هرمز، بهمن اردی بهشت، شهریور، اسفندارمز، خرداد، مرداد، دی به آذر، آذر، آبان، خور، ماه، تیر، جوش، دی به مهر، مهر، سروش،‌ رشن، فروردین، بهرام، رام، باد،‌دی بدین، دین،‌ ارد، اشتاد، آسمان، رامباد، ماراسفند، اینران. ماهی را که با روز همان ماه دارای یک اسم مشترک بودند جشن می گرفتند. تقویم اوستایی بعد از انقراض سلسله ساسانیان منسوخ نشد و در میان پیروان مذهب زردشت باقی مانده، در خود ایران نه تنها نوروز بلکه سایر اعیاد دوران گذشته مدت ها باقی بود حتی بعضی از آنها تا عصر حاضر به اسامی مختلف در نواحی ایران معمول است

.

منابع: 1- جلال الدین همایی، تاریخ ادبیات ایران از قدیمی ترین عصر تاریخی تا عصر حاضر ج ا، تهران، 1340. 2- عزیزالله بیات، کلیات تاریخ و تمدن ایران پیش از اسلام، انتشارات دانشگاه ملی ایران، 1355. 3- تقی زاده،‌گاه شماری ایران قدیم و بیست مقاله از مولف.
نقل از پندار

کنیدupdate لطفا عشقتونو



بهم علاقمند می شین، از گل و جوجه و برگ و آسمون و ریسمون برای هم حرف میزنین، یه ماه که گذشت گل و جوجه تموم می شه، ماه دوم برگ و آسمون و ماه سوم متاسفانه ریسمون هم تموم میشه، دائما فکر می کنید طرف مقابل دوستون داره، دیگه حرفی از عشقتون نمی گین، بعد مدتی یهو می بینین آخ آخ چی شد؟ عشق مدتهاست تموم شده و خبر ندارین

تورو خدا یکمی عشقها تونو بروز کنین
ساده ترین راهش گفتن عزیزم دوستت دارمه

آخه این خرجی داره؟
خب البته که نه، ولی وقتی از همین یه جمله هم دریغ می کنین، آخرش فغان و داد که فلانی بی احساس بود و چه و چه که البته این شما بودین که بی احساسی کردین

اینقدر که بفکر
عشقها تون باشین up date کردن آنتی ویروس هاتون هستین، یکمی هم بفکر up date


آقایون، خانوما، با هر دو تونم

13 April 2006

سیب

دیدمش آمد، با سیبی در دست

سیب را برداشتم آنرا چرخاندم

کسی گفت : بدنبال چه می گردی؟

بدنبال کرمی

که لانه کرده است به شیرینی قلبی؟

آبی

در مذهب ما پری آبی رنگی وجود ندارد، مذهب ما پر از قدیسان خدایی رنگ است

خواهشمندم

دوستان مهربان
متن هایی که رنگ مشکی ندارند گفته های خودم هستند،اگه دلتون خواست که ازشون استفاده کنین ذکر منبع یادتون نره
ممنونم

12 April 2006

فرهنگ ایرانی

جایگاه بانوان در ایران باستان
توجه کنید به موقعیت بانوان در ایران باستان که این موضوع بسیار مهمه، بخونید تا براتون بگم جریان چیه، البته این متن گزیده ایست از تمامی آنچه هست

در ایران باستان، همیشه مقام زن و مرد برابر و در کنار هم ذکرشده است، حتی گروهی از ایزدان مانند آناهیتا زن هستند و در میان امشاسپندان امرداد و خرداد و سپندارمذ که صفات اهورامزدا است زن میباشند
وآنچه در اوستا آمده است، همه نشانه ای از همسنگی زن و مرد است، در فروردین یشت چنین آورده شده: اینک فروهر همه مردان و زنان پاک را می ستائیم، آنان که روان هایشان در خور ستایش و فروهرهایشان شایسته است اینک فروهر همه مردان و زنان پاکدین را می ستائیم
باید خاطرنشان کرد که زنان در زمان بارداری و با بدنیا آوردن کودکی برای مدتی از کار معاف میشدند، اما از حداقل حقوق برای گذران زندگی برخوردار می گشتند و علاوه بر آن اضافه خقوقی بصورت مواد مصرفی ضروری زندگی دریافت می نمودند، همچنین در گل نوشته های تخت جمشید شاهد آن هستیم که در کارگاههای خیاطی، زنان بعنوان سرپرست و مدیر بودند و گاه مردان زیردست زنان قرار می گرفتند
اما زنان خاندان شاهی از موقعیت دیگری برخوردار بودند، آنان می توانستند به املاک بزرگ سرکشی کنند و کارگاه های عظیم را با همه کارکنانش اداره و مدیریت می کردند و درآمدهای بسیار زیاد داشتند، اما باید خاطرنشان کرد که حسابرسی و دیوان سالاری هخامنشی حتی برای ملکه هم استثنا قائل نمی شد و محاسبه درآمد و مخارج از وی مطالبه می کرد
دریکی از مهرهای بدست آمده از تخت جمشید زنی بلندپایه در صندلی تخت مانندی نشسته و پاهایش را روی چهارپایه ای گذارده و گل نیلوفری در دست دارد و تاجی برسرنهاده که چادری روی آن انداخته شده است و به تقلید از مجلس شاه ، ندیمه ای در برابر او ایستاده و عود سوزی در آن دیده می شود. این مهر یکی از زنان ثروتمند دربار هخامنشی است که نقش مهمی در مدیریت جامعه داشته است و دستورات خود را به این مهر منقوش می کرده استوجود ایزد بانوانی چون آناهیتا و اشی و نقش آنان در تفکرات ایرانی اهمیت خانواده را بیشتر می‌نمایاند
اناهیتا با صفات نیرومندی، زیبایی و خردمندی، به صورت ایزد بانوی عشق و باروری نیز در می‌آید، زیرا چشمه حیات از وجود او می‌جوشد و بدین گونه -مادر خدا-‌ نیز می‌شود. و اشی نماد توانگری و بخشش، ایزد بانویی است که پیشرفت و آسایش به خانه‌ها می‌برد و خرد و خواسته می‌بخشد. (اعتقاد به وجود ایزد بانوئی چون آناهیتا مربوط به دوره ایران قبل از اسلام است)
در آن زمان که زن‌ربایی و حتی خرید زن در میان بسیاری از ملل و اقوام هند و اروپایی معمول و متداول بود، ازدواج ایرانی در سایه نظم و نسقی که آیین زردشت آورده بود، نتیجه عقد بود
خانواده از چنان بنیان محکمی برخوردار بود که حتی بچه‌دار نشدن و نازایی زن دلیلی بر برهم خوردن پیمان زناشویی نبود
مساله مهم دیگر در بدو تشکیل خانواده به چشم می‌خورد. پدر و مادر در انتخاب همسر برای دختر خود دخیل بودند اما دختر هم حق داشت در صورتی که داماد منتخب پدر و مادر را نپذیرفت، دست رد بر سینه او بزند. قوانین دوره ساسانی ازدواجی را که به زور صورت می‌گرفت، به منزله جرم و خیانت می‌شمرد. و این امر، از پیشرفت‌های بزرگ حقوق ساسانی بود. این در حالی است که در سرزمین‌های هم‌مرز ایران، دختر از این آزادی خبر نداشت. در بابل، دختر می‌بایست مردی را بپذیرد که پدرش برای وی در نظر گرفته بود
و در هند، دختر مثل کالایی به مردی داده می‌شد که بیشترین پول راپرداخته بود. در چنین شرایطی، دختر ایرانی از امتیازهایی بیش از همه دختران مشرق زمین برخوردار بود و می‌توانست یار و همدم زندگیش را به
میل و اراده خویش برگزیند. نمونه‌های چنین آزادی و اختیاری در شاهنامه کم نیستند
بنابراین با کمک گل نوشته های تخت جمشید، تصویری کاملا نو، از زنان و ملکه های هخامنشی، بدست می آوریم که برخلاف ادعای نویسندگان یونانی، که آنها را عروسکهایی محبوس در حرم سراها می دانستند، نه تنها همدوش مردان در آئین های مذهبی شرکت می کردند، بلکه در صحنه زندگی و در اداره امور کشور هم نقش و شخصیت مستقل خویش را حفظ می کردند. بررسی دقیق لوح های دیوانی تخت جمشید نشان می دهد، که زن در دوران فرمانروائی هخامنشیان بویژه در زمان شاهنشاهی داریوش بزرگ از چنان مقامی برخوردار بودند که در میان همه خلق های جهان باستان نظیر نداشت

منابع: آموزگار، ژاله؛ تاریخ اساطیری ایران؛ تهران: سمت، 1380
مظاهری، علی‌اکبر؛ خانواده ایرانی در دوران پیش از اسلام؛ ترجمه عبدالله توکل، تهران: نشر قطره، 1373.
نقل از noorronar.com




بله توجه کردید به جایگاه بانوان ایران باستان و حالا توجه کنید به جامعه امروزی ایران
آخه چرا؟ چرا؟ باید چند هزارسال تمدن بسیار زیبا و پر شکوهمون رو ندیده بگیریم و فرهنگ زشت و کثیف خیلی از همسایگان و غیر همسایگان بی فرهنگمون رو دریافت کنیم
مثل فرهنگ غربی ها یا تازی های سوسمار خور که پیامبر (ص) بسیار رنج برد تا خیلی چیزهارو به کسانیکه دخترانشون رو زنده بگور می کردن بفهمونه
پیامبر گفت ای مردم نسل من از فاطمه(س) است
اما با گذشت هزارو اندی سال، هنوز خیلی از مردم ما که دم از دینداری هم میزنند نمی فهمن که پیامبر چرا این جمله رو گفت
بله حق داشت نسل هر مردی از دختر اون ادامه پیدا میکنه چون تربیت هر خانواده ای از دختر اون خانواده به فرزندان بعدی میرسه نه از عروس، که دختریه از یک خانواده دیگه با یک تربیت دیگه
آخ که چقدر ایرانی بودن و فرهنگ ایرانی داشتن افتخار آمیزه
به همسران و دخترانمون توجه کنیم زیرا ایرانی هستیم، اجازه ندید فرهنگ اقوام دیگه پربارترین فرهنگ روی زمین رو خراب کنه

کودکی


وقتی کوچیک بودم تقریبا سه سال ونیمه، توی حیاط داشتم بازی میکردم که یهو دیدم زمین رنگش عوض شد، همه جا تقریبا زرد
رنگ شد به اینطرف و اونطرف نگاه کردم و ناگهان با تعجب یک بشقاب پرنده رو دیدم که به سرعت می چرخید، نقره ای رنگ بود و بسیار بزرگ، البته شاید من خیلی کوچیک بودم، با دهن باز نگاهش کردم و اون رفت، فوری دویدم و به همه گفتم که من یه همچین چیزی دیدم اما طبق معمول که خودتون میدونین کی حرف یه بچه فسقلی رو باور میکنه، همه سری تکون دادن و برای همون لحظه توجه کوچیکی به این بنده کوچیک خدا کردند و قضیه تموم شد
سالها گذشت و من بزرگ شدم، اونقدر بزرگ که اگه حرفی میزدم همه باور میکردن
یه روز تلویزیون داشت یه برنامه در مورد ناشناخته ها میداد که در میان تعجب من و حاضرین، اعلام کرد که در فلان سال، یک بشقاب پرنده در فلان شهر دیده شد و تعدادی از مردم اونو دیدن، جالب اینه که یکی از اون تعدادی، من بودم شاید کوچیک ترینشون و جالب تر اینه که با این برنامه تلویزیونی، همه علاقمند شده بودند که بشنوند که من دقیقا چی دیدم، اما به نظرتون یه کم دیر نشده؟
بیاین به بچه ها بیشتر توجه کنیم، باهاشون هم بازی بشیم و وجودشونو جدی بگیریم و یادمون باشه که یه روزی خودمون بچه بودیم

08 April 2006

droud

سرزمین من سرزمین مهر
پر از قاصدک، پر از روح زیبای زندگی
دیار خاطره های رنگارنگ
دلاوران بی همتا و آسمان آبیرنگ
سرزمین من سرزمین عشق


سلام دوستان خوبم

به سرزمین مهر خوش اومدین، از اینکه برای بهتر بودن همراهیم می کنین سپاسگزارم

mahshid olfat | 12:55 PM

21 May 2006

میترائیسم


مهر پرستی یا آیین مهر یا میترائیسم از دین‌های باستانی ایرانیان بود که بر پایه
ایزد ایرانی مهر و دیگر ایزدان ایرانی بنیاد شده بود. مهرپرستی در حدود بیش از 5000
سال پیش در میان ایرانیان ساکن دشت مغان به وجود آمده اما بنا به دلایل مذهبی
پیدایش آنرا به زمان تولد عیسی پیامبر نزدیک می کنند!این آیین از سده نخست
میلادی در شاهنشاهی روم همه گیر شد و بنا به روایتی دیگر مدت پیش از آن به
اروپا راه یافت. این دین در سده‌های سوم و چهارم میلادی (میلادی) به اوج خود رسید و
بویژه در میان سربازان رومی باورمندان بسیاری داشت. پس از فرمان تئودوس در ۳۹۱
میلادی که طی آن همه کیش‌ها و آیینهای غیرمسیحی ممنوع اعلام شد آیینهای مهرپرستی
نیز در مغرب‌زمین رفته رفته از رواج افتاد. گرچه نمادها و پرستش گاه‌های آن در
سراسر اروپا و مفاهیم آیین ترسایی (مسیحی) و رفتارهای ترسایان (مسیحیان) باقی
مانده. مانند سالروز تولد مسیح که معادل با شب یلدا سالروز تولد میترااست و بنا به
دلایل تقویمی (اشکال تقویم رومی ها در محاسبه کبیسه) جا به جه شده است و حتی نام
مسیح برای عیسی پسر عمران از همین آیین گرفته شده. چلیبا یا گردونه مهر که نماد
اصلی ترسایی (مسیحیت) صلیب، برگرفته از آن است نماد دیگری از زایش دوباره آیین مهری
در دل ترسایی است.

کلمه
مهر به‌معنى دوستى و محبت است ،مهر واسطه و رابطه فروغ محدث و فروغ ازلى و به‌عبارت دیگر واسطه بین آفریدگار و آفریدگان است. در
گات‌ها کلمه میترا به‌معنى عهد و پیمان آمده است. مهر در اوستا از آفریدگان
اهورامزدا محسوب شده و ایزد محافظ عهد و پیمان است و از این رو فرشته فروغ و
روشنائى است تا هیچ چیز بر او پوشیده نماند. ماه هفتم سال و روز شانزدهم هر ماه و
یشت دهم اوستا و جشن مهرگان مخصوص او است. کیش مهر از ایران به بابل و آسیاى صغیر
رفت و سپس پرستیده شد و به این گونه آئین مهرپرستى پدیدار گشت

در اوستا میترا مقام شامخى دارد و در زمان پیش از اوستا و رستاخیز
زرتشتی، بزرگ‌ترین خدا به‌حساب مى‌آمد. این نشانه
א که صلیب (چلیپا) شکسته نامیده
شده است، در حقیقت صلیب شکسته نیست. این نشانه آریائى است، زیرا در ایران و هند
هزاران سال پیشینه دارد. این نشانه
א نخستین‌بار در حدود خوزستان یافت شده و مربوط
به هفت هزار سال پیش از میلاد مى‌باشد به این ترتیب پیشینه تاریخى آن در ایران بسى
کهن‌تر از پیشینه آن نزد آریائى‌هاى هند است و هرتسفلد آن را گردونه خورشید نامیده است

مغان آذربایجان گورهاى خمره‌اى از دوره اشکانى (Germi) در گرمى
به‌دست آمده که در میان آنها پارچه‌اى بسیار زیبا یافت شده است که داراى این نقش
مى‌باشد. همچنین این نگاره بر دهانه پاره‌اى از خمره‌هاى سفالین که مرده‌ها را در
آن مى‌گذاشته‌اند دیده شده است در مواردى دیگرى چون جام تپه‌حسنلو، جام زرکلاردشت،
گردنبند عقیق مربوط به دوره اشکانی، گردنبند زرینى مربوط به ۷ هزار سال ق م در
رودبار گیلان این نگاره به چشم مى‌خورد. گردونه خورشید نخست به این شکل
א بوده و
کم‌کم خطوط منحنى از بین رفته گاهى به‌صورت + و گاهى با خطوط شکسته ولى با
زاویه‌هاى ۹۰ درجه ترسیم شده و شکل هندسى و ترکیب کامل یافته است
. غسل تعمید مسیحیان،
ظرف آب متبرک در کلیسا، سقاخانه‌ها و حوضچه‌هائى که در مدخل مساجد و تکیه‌ها برپا
مى‌کردند همه از یادگارهاى کیش میترا است، زیرا که در مهریشت به‌روشنى از غسل و
شستشو در آئین میترا یاد شده است. آئین مسیحیت از کیش میترا متولد شد،

. بسیارى از رموز و اسرار میترا برخلاف آنچه مشهور شده، اصل و بنیان ایرانى
خود را حفظ کرده است. آنچه امروزه به نام غسل تعمید میان مسیحیان متداول است مانند
بسیارى از مراسم و آداب دیگر، از آریاها اقتباس شده است. ناگفته نماند که این عمل
در زمان اقتباس در میان اقوام آریا بسیار کهنه و زمان گرفته بود. در هند، تبت، روم،
یونان و مصر نیز که بعدها غسل تعمید رایج شد، این آئین را از ایرانى‌ها گرفته
بودند. در تبت، چون چند سالى از تولد کودک مى‌گذشت، طى مراسمى در معبد و در برابر
آتش به غسل تعمید او اقدام مى‌شد. به‌نام نامى خورشید، کودک را در حالى‌که سرودهاى
مقدس مى‌خواندند سه بار زیر آب فرو برده بر او اسمى مى‌نهادند و علامت صلیب را بر
سینه تعمید یافتگان نقش مى‌کردند

وظیفه
میترا پس از قربانى کردن گاو در روى زمین تمام شده آماده معراج و بالا رفتن به
آسمان مى‌شود. اما پیش از آنکه به معراج برود مجلسى براى شام ترتیب مى‌دهد که شام
آخر نامیده شده و در واقع به شکرانه پیروزى میترا و تودیع او با یاران انجام گرفته
است. مسیحیان به‌طور کلى همه مراسم و آداب میترائیسم را به‌خود منتسب ساختند. مراسم
عشاءِ ربانى و شام مقدس، که در آن عیسى مسیح با حواریون خود شام خورد و پس از آن به
صلیب کشیده شد و به آسمان صعود فرمود، همه و همه از مراسم میترائیسم گرفته شده است.
چون پیروان میترا از زبان یونانى هم استفاده مى‌کردند در نام‌گذارى این هفت مقام
نیز زبان یونانى را به کار گرفته‌اند. میترا پس از کشتن گاو و ضیافت مقدس، با
گردونه آفتاب به آسمان صعود کرد که به زعم آریائیان هنگام رستاخیز به‌عنوان یک ناجى
یا سوشیانت به زمین باز خواهد گشت

گزیده ای از تاریخ مهر پرستی یا میترائیسم

چرا پروانه

الزا دختری کوچولو، توی فیلمی فرانسوی بنام پروانه می گفت
یه شب خواب دیدم که یه قناری دارم، اون قناری رو بردم دم پنجره و دستامو باز کردم تا پرواز کنه و بره، اما اون نرفت، با خودم گفتم حتما منو دوست داره که می خواد پیشم بمونه

آرمی که انتخاب کردم پروانه بود
چرا پروانه؟
گفتم چون پروانه قشنگترین نقاشی خداست، اون پرواز می کنه و اوج می گیره، اون زندگی می کنه و پیام زیبایی پروردگار رو به همه می رسونه

پروانه هم یک پیامبره
پیام آور زندگی

May 2006

زیبا تر

حالم چقدر خوب است
دنیا را دنیا تر می بینم
زیبا را زیبا تر می بینم
گل ها را گل ها تر

عمران صلاحی تهران مرداد 1381

نشانه ها

کراسوس پادشاه لیدیه، تصمیم داشت به ایران حمله کند اما به هر حال می خواست با یک سروش یونانی هم مشورت کند
سروش گفت در سرنوشت توست که یک امپراطوری عظیم را نابود کنی
کراسوس با خوشحالی اعلام جنگ کرد، پس از دو روز نبرد، ایرانی ها لیدیه را شکست دادند، پایتخت را اشغال کردند و کراسوس را اسیر گرفتند، کراسوس، بر افروخته، پیکی به یونان فرستاد تا به سروش بگوید که چقدر در اشتباه بوده
سروش پاسخ داد
نه، شما در اشتباه بودید، شما یک امپراطوری عظیم را نابود کردید، لیدیه را
استاد می گوید
زبان نشانه ها پیش روی ماست، تا بهترین شیوه عمل را به ما بیاموزد، اما ما اغلب این نشانه ها را چنان مخدوش می کنیم که با تمایل شخصی ما تطبیق کنند
مکتوب اثر پائولو کوئلیو

20 May 2006

دلت را خانه ما کن

دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
بما درد دل افشا کن مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من
بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص د ریا کردنش با من
اگر درها برویت بسته شد دل بَرمَکن باز آ
درِاین خانه دق الباب کن واکردنش با من
به من گو حاجت خود را اجابت می کنم آنی
طلب کن آنچه می خواهی مهیا کردنش با من
بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را
بیاور نیک وبد را جمع و منها کردنش با من
چو خوردی روزی امروز ما را شکر نعمت کن
غم فردا مخور تامین فردا کردنش با من
بقرآن آیه رحمت فراوان است ای انسان
بخوان این آیه را تفسیر ومعنا کردنش با من
اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو نام توبه را بنویس امضا کردنش با من

قلمروتاریک


همیشه شبها از ته حیاط می ترسیدم، احساس می کردم حتما توش چیزی هست، که داره منو نگاه می کنه،
مدتیه که یه باغچه پایین حیاط درست کردم و روزها برای اینکه برای کاشتن آمادش کنم، به اونجا میرم ، یواش یواش داره آماده می شه
امشب، وقتی رفتم توی حیاط ، با تعجب فهمیدم که دیگه اون ترس عجیب رو ندارم، و دیگه ته حیاط برام مبهم نیست، توی ذهنم، حالا خاطره صبح های آفتابی از پایین حیاط مونده

همیشه از چیزهایی که نمی بینیم یا نمی دونیم می ترسیم، برای یکبار هم که شده، به قلمروتاریک ترسهای غیر منطقی تون، قدم بذارین و سعی کنین آفتابی ترین لحظاتشو بخاطر بسپارین


چرا پروانه

الزا دختری کوچولو، توی فیلمی فرانسوی بنام پروانه می گفت
یه شب خواب دیدم که یه قناری دارم، اون قناری رو بردم دم پنجره و دستامو باز کردم تا پرواز کنه و بره، اما اون نرفت، با خودم گفتم حتما منو دوست داره که می خواد پیشم بمونه

آرمی که انتخاب کردم پروانه بود
چرا پروانه؟
گفتم چون پروانه قشنگترین نقاشی خداست، اون پرواز می کنه و اوج می گیره، اون زندگی می کنه و پیام زیبایی پروردگار رو به همه می رسونه

پروانه هم یک پیامبره
پیام آور زندگی

June 2006 26

سرزمین عشق

سرزمین من سرزمین مهر
پر از قاصدک، پر از روح زیبای زندگی
دیار خاطره های رنگارنگ
دلاوران بی همتا و آسمان آبیرنگ
سرزمین من سرزمین عشق

چقدر زود یادمون رفت مردانی رو که توی جبهه ها برای آسایش امروزمون مردن
چقدر زود یادمون می ره مردانی رو که هنوز هم میمیرن
وقتی نسلشون تموم شد و همشون رفتن آیا باز هم کسی هست که
عشق رو یادمون بیاره؟

26 June 2006

کی بود؟


یه نفر رو می شناسم، هر چی میشه، دیگران رو، مقصر می دونه
یه نفر رو می شناسم، هر چی میشه، خودشو، مقصر می دونه
یه نفر رو می شناسم، هر چی میشه، خیلی جدی، جستجو می کنه، تا مقصر رو پیدا کنه
اما، یه نفر رو هم می شناسم، برای پیش آمد ها، دنبال مقصر نمی گرده، قوطیشو بر می داره، می ره، و تجربه هارو از زیر پا، جمع می کنه
ای بابا، آخه هیچ کی، حواسش به اونا نیست، هی دارن روش راه میرن، و دنبال مقصر می گردن

24 June 2006

فرشته

دوستی دارم، که اگه ازش بپرسی، چه جور آدمی هستی؟ می گه: من آدم بدی هستم
اون به بد بودن خودش اعتقاد داره
راست می گه، اون کارهای بد هم انجام میده
اما اگه درست نگاهش کنی، یه دنیا خوبی، درونش موج میزنه
من به اون گفتم: تو خیلی خوبی
چون به خوب بودن انسانها اعتقاد دارم
و اون بدی هاش رو از یاد برد

بیاین چشمامونو اینقدر آبی کنیم، که فقط فرشته های خداوند رو، درون انسانها ببینند، نه شیطان رو، تا فرشته های روح انسان به اهریمن، پیروز بشن
اینجوری چشمای خودمون هم بر از فرشته می شه

23 June 2006

تو هم بهم بگو

یه دفعه یکی بهم گفت
تو زیادی خوشحالی، شبیه مردم دیگه نیستی، غم مردم رو درک نمی کنی، مردم خیلی بدبختن ، تو انگار نمی بینیشون
یکی دیگه بهم گفت
تو بی نظیر هستی ، آدم غم هاشو یادش میره وقتی باهات حرف میزنه، حرفات مثل یه نفس تازه کردنه بین دو تا شیرجه
اون یکی گفت
مثل مرفهین بی دردی
یکی دیگه گفت
یادمون میاری، چیزای دیگه ای هم هست تو دنیا که دیدنیه
بازم یکی گفت
آخیییی آدم دلش باز میشه وقتی باهات حرف میزنه ، مثل بعضی از آدمها نیستی که تا آدمو میبینن از درد ها و بدبختی هاشون می گن
و و و

نفر اول رو با دقت نگاه کردم
حرف نفر دوم غم عجیبی رو به دلم نشوند
زیر لب طوری که نفهمه کلی با خودم خندبدم برای حرف نفر سوم
بعد از شنیدن حرف نفر چهارم همراه با یه لبخند یه نفس راحت کشیدم
برای نفر پنجم از ته قلب خندیدم
و و و

تو منو چه جوری میبینی؟
تو هم بهم بگو ، شاید لازم باشه چیزهایی رو که نمی بینم بهم نشون بدی
سپاسگزارم

معجزه

راهبی به نام استیدل راست تعریف می کرد
روزی دختر یکی از دوستانم از من پرسید: پدر عجیب نیست که من وجود دارم؟
کودکان به گونه ای غریزی می دانند زندگی یک معجزه است. ما بزرگ تر ها هم می دانیم، چون هنوز هم کودک هستیم، و این بخش کودک وجودمان هرگز نمی میرد. شاید بتوانیم سادگی آن دختر را نادیده بگیریم و وادارش کنیم جدی تر باشد و به قوانین حاکم بر دنیای آدم بزرگ ها احترام بگذارد، اما تا زمانی که زنده باشیم، او هم به بقایش ادامه می دهد. پس بهتر است باورش کنیم
آن گاه که درسهای روزانه زندکیمان را می آموزیم، باید هیجان کودکانه و خرد حاصل از تجربه هامان را با هم بیامیزیم، و برای انجام دادن این کار، به قول مسیح: باید از نو به دنیا آمد
اگر امروز نخستین روز زندکیتان بود، چه کار می کردید؟

دومین مکتوب اثر پائولو کوئلیو

22 June 2006

خداوندا ماه را حفظ کن

من تعجب نمی کنم که ستاره های دوردست آسمان دیده نمی شوند، ای کاش کسانی که به دروغ چراغها را ستاره پنداشته اند، بدانند که با هر چراغ زمینی روح نورانی ستاره ای را محو می کنند
خداوندا ماه را حفظ کن

یه دوست با مزه

یه دوست با مزه دارم، که آدم جالبیه و همیشه برام نوشته های قشنگ و پر معنی می فرسته
برای این می گم با مزست، چون ادم کاملا متفاوتیه، یادمه چندین بار، ازش پرسیدم، اسمت چیه؟ هر دفعه یه اسم گفته و من هر دفعه خندیدم و با خودم فکر کردم، خیلی خوبه، که حتی اگه اسم کسیرو یادت رفت، نگران نباشی، چون هر اسمی رو صدا کنی، حتی اسم خودت رو، جواب می شنوی
جالبه، واسه اینکه ندیدم دروغ بگه، یا دو پهلو حرف بزنه، همیشه تکلیفش با خودش و طرف مقابلش روشنه، برای همین همیشه مطمئنم، که جمله هاش همون معنی رو می ده که نوشته شده
این دفعه این نوشته رو برام فرستاده

ادما مثل یه کتاب میمونند ، که تا وقتی تموم نشن برای دیگران جذابند پس سعی کن خودتو جلوی دیگران تند تند ورق نزنی تا زود تموم بشی ... برای اینکه وقتی تموم بشی مطمئن باش میرن سره یه کتابه دیگه


اما به نظر من ،هر آدمی یه کتابه، که باید چند تا ورقش عمومی باشه، و بذاره که دیگران بخونن ،اگر مطمئن شد که طرف لیاقت خوندن کتاب رو داره، اجازه بده که کتاب رو ورق بزنه، اما همیشه هر کتابی ورق های ممنوعه هم داره، هیچ وقت نذارین کسی بیشتر از ده ورق کتابتون رو بخونه، من نمی گم آروم ورق بزنین، من می گم به یه قسمت هاییش قفل بزنین و اصلا ورق نزنین،
اصلا و اصلا

موفق باشین

12 June 2006

جایگزین کنین

جایگزین؟
آره دیگه جایگزین کنین

شادی هارو به جای غم ها
تجربه هارو به جای شکست ها
اونایی که دوسشون دارین به جای اونایی که دوست ندارین
و امید به خدا رو به جای همه ناامیدی ها

کاری داره؟
بیست دقیقه کافیه؟
آره فقط بیست دقیقه برای جایگزین کردن همه خوبی ها به جای همه بدی ها

اینو باور کنین

ماه و شهاب

........................
نوری گذشت، ماه فریاد زد کیستی؟
نور گفت: شهاب
ماه خندید، فکر کرد همدمیست بر تنهایی شبانه روز
چهره اش شکفت

کسی از زمین به او مینگریست، لبخندی زد و آرام گفت: سلام ماه، امشب میخندی، لبخندت پایدار
ماه به لبخند دور دست نگریست و گفت، سلام بر تو، مهرت پایدار
شهابی گذشت ماه گفت: کیستی؟
شهاب گفت: همان که گذشته بود
ماه گفت: و تو همانی که گذشته بودی؟
شهاب خندید
ماه گفت: و چگونه است آیا میچرخی؟
شهاب گفت: نه من فقط می گذرم
ماه گفت: پس چگونه همانی؟
شهاب گفت: چون منشاء من یکیست
ماه فکر کرد و با خود گفت یکی؟
شهاب گفت: آری یکی
ماه گفت: و چرا می گذری؟
شهاب گفت: مرا کاری هست با گذشتنم
ماه گفت: و در گذشتن تو رازی نهفته است؟
شهاب گفت: بلی رازی است
ماه گفت: و آ ن راز چیست؟
شهاب گفت: نگاه کن

و فرو افتاد

کسی با چشمانی پر از ستاره، بر روی زمین، به او می نگریست و شوق تمام وجودش را فرا گرفته بود، او چشمانش را بست، دستهایش را بر قلبش گذاشت و آرزویی کرد و چشمانش را باز کرد، لبخندی بر لب داشت و به ماه نگریست و آرام گفت: ای ماه لبخندت پایدار
ماه خندید
و درخشید

نوری گذشت
ماه شتابان صدا زد
شهاب؟
اما شهاب گذشته بود
ماه اندیشید..
فرصت ها را از دست میدهم
شهاب گذشت و گفت:
در اندیشه مباش، فرصت ها از آن تست
ماه غمگین شد
شهاب گذشت
ماه فکر کرد..
شهاب فقط میگذرد، نمی ماند
پس چکونه توانم با او بگویم، از فرصت ها
شهاب گذشت
ماه خندید
شهاب گذشت و گفت: چرا می خندی؟
ماه گفت:
خنده مرا رازیست
شهاب پرسید: رازی؟
ماه گفت:
بلی رازیست
شهاب گفت:
و آن راز؟
ماه باز هم خندید و گفت:
بنگر

کسی از زمین به او مینگریست، با چشمانی اشکبار و قلبی مملو از غم، ناگهان لبخندی بر لبش نشست و اشک هایش مانند در، درخشیدو آرام گفت:
آه اگر تو نبودی
آری اگر نبودی آسمان شب را نوری نبود
ای ماه لبخندت پایدار
و ماه خندید

هزاران سال گذشت...
ماه درخشید و شهاب گذشت
و روزی خداوند، امر فرمود شهاب را، که بر ماه نشیند و آنگاه شهاب، بر قلب ماه نشست
و ماه باز خندید
و کسی از زمین با لبخندی گفت:
فرصت ها از آن توست
در گذشتن شهاب رازی، و در ماندن تو رازی دیگرست
ای ماه لبخندت پایدار
و ماه خندید ودرخشید و گفت:
مهرت پایدار

02 June 2006

یه درس بزرگ

صبح های جمعه، پنج صبح از خواب بیدار می شدم، کوله پشتی رو می بستم، همه لوازم هم آماده بود، همرو بیدار میکردم و می رفتیم کوه، توی کوه هیچی کم و کسر نبود
یه روز رفتم مسافرت، همه رفته بودن کوه، دیر که رسیده بودن هیچی، لیوان نبرده بودن، چیزایی هم یادشون رفته بود و... همه اعتراض کردن که، چون تو رفته بودی اینجوری شد
و من، یه درس بزرگ گرفتم، اینکه
هیچ وقت، دیگران رو عادت نده که همه کارهارو انجام بدی، زندگی رو با همه تقسیم کن
با همه

یه امتحان ساده

امروز پی چیزی می گشتم که به یه وبلاگ برخوردم، نگاهی به نوشته ها انداختم و چیزی که برام عجیب بود این بود که درون هیچ کدوم نشانه ای از امید و عشق به زندگی وجود نداشت
همه ما مشکلات داریم، اما آیا باید فراموش کنیم که زندگی زیبا ترین چیزیه که داریم؟ آیا باید دائما در حال شکایت باشیم؟هیچ شده که سرتونو به طرف آسمون بلند کنین و برای انچه که خداوند به شما نداده سپاس بگین؟
شده از هر شکستتون یه پیروزی بسازین؟
شده برای چهره خشمگینتون، با مداد های رنگی دلتون، یک لبخند هفت رنگ نقاشی کنین؟
امتحان کنین و ببینین که خداوند در پی هر خندتون، خنده دیگه ای بهتون هدیه می کنه
فقط امتحان کنین

01 June 2006

مدرسه کلاغها

با با می گه

کوچیک که بودیم عزیزجون (مامان بزرگم ) می گفت صبج شده، بلند شین، کلاغها دارن میرن مدرسه و وقتی غروب می شد می گفت: ببینین کلاغها دارن از مدرسه میان.. ببینین بچه ها، کلاغها ها هم دم غروب بر میگردن خونه هاشون
هیچ وقت ندیدم بابا وقت اذان صبح، خواب باشه و همیشه موقع رفت و برگشت کلاغها، لبخندش رو می بینم و می شنوم که می گه
بیا.. بیا.. ببین کلاغها دارن از مدرسه برمیگردن
خدا رحمتت کنه مادر بزرگ

August 2006 14

بازهم

چقدر خوشحالم

خداوندا باز هم سپاس

July 2007

بیشتر از همیشه

کوچیک که بودم، یکی از بزرگترین آرزوهامون داشتن یه تاب بود، همسایمون داشت و ما هر وقت خونشون می رفتیم کلی تاب بازی می کردیم، هرچی به بابا می گفتیم که برامون تاب بخر نمی خرید و من همیشه فکر می کردم پدرم چرا تاب نمی خره و در عالم کودکی ازش عصبانی هم بودم
و اما
سالها گذشت
یکسال پیش، بابا داستانی رو تعریف می کرد، منم شنیدم که می گفت
که چطوری دیده یه بچه، از تاب زمین خورده و در جا کشته شده. در اون هنگام می شد وحشت و خشم رو در چهره پدر دید
و حالا
من میدونم چرا وقتی کوچیک بودیم تاب نداشتیم
حالا پدر رو بیشتر از همیشه دوست دارم

21 July 2007

هوراااااااااااااااااااااا

هوراااااااااااااااااااااا

باز هم زندگی، شمارو به مبارزه می طلبه

چون باور داره که زنده هستین

پیروز باشین

19 July 2007

از قدیم رسم می باشد که


معمولا اینجوری رسمه که

یه روزی دایی جانم برای پسرش از مامان و با با منو خواستگاری کرد، اما من جواب رد دادم. از اون روز به بعد دیگه خانواده داییم رو ندیدیم و پیش ما نیومدن، تا اینکه داییم به رحمت خدا رفت


شنیدن جواب رد اینقدر سخته، که به خاطرش دوستی هاتون و خویشاوندی هاتونو بهم بزنین؟ یعنی ارزششو داشت؟

عمر کوتاهه، خیلی کوتاه، حواستون جمع باشه

راستی کسی از من پرسید چرا؟

13 July 2007

من اسبم رو دوست دارم


من و اسبم

 

من یه اسب دارم، اسبم آبیه، خیلی دوسش دارم. چند روزیه که پاش زخمی شده، هی به بابا می گم برو براش دوا بگیر اما بابا یادش می ره، خلاصه اینکه اسب من افتاده گوشه حیاط، منم موندم بی اسب

اسب؟ بابا دوچرخه ام رو می گم
چند روز پیش یه پسر کوچولو با دوچرخه اش پیچید جلوی ماشین ما، بابا بلند بهش گفت: برو دیگه تو هم با اون اسبت، وقتی پسر بچه رد شد، صدای شیهه بلندی شنیدیم و تازه فهمیدیم که اون هم یه اسب داره و ما اسب اون رو باور کرده بودیم
خوشحالم که خونوادم اسب منو به اسب بودنش باور دارن و خوشحالیم که می تونیم برای زندگی ماشینیمون نامهای زنده بذاریم، تا همشون زنده بشن
راستی تو هم اسب داری؟


گلهای بابونه

 

جایی هست به نام دشت ارغوان نزدیک طرفبه ، که میشه توی تابستون هوای بهار رو تنفس کرد

من مشهدی نیستم اما بعضی از جاهای این سرزمین همانند شهر خودم براستی زیباست

 

 

 

November 2007 16

آخ آخ چه بد


یادمه یه نقاشی کشیده بودم خیلی زیبا شده بود، خیلی دوسش داشتم، خواهرم بدون اجازه از من جاهایی از نقاشی رو به سلیقه خودش عوض کرد، وقتی چشمم به نقاشی افتاد، خیلی عصبانی شدم از دخالت بی جا و بی اجازش، دیگه حتی دلم هم نمیخواست به نقاشی نگاه کنم
گاهی وقتها در این اندیشه هستم که کسانی که بینی هاشون رو عمل میکنن یا قیافشون رو عوض میکنن خدا چه جوری بهشون نگاه میکنه

نه نه نکنی ها


ما سالی یه بار مهمون داریم چون از خویشاوندان خیلی دوریم، یکی از خانوم های فامیل، اخلاق بدی داره، وقتی اومد شروع کرد به

تغییر چیدمان خونه، منهم که داشتم از عصبانیت میترکیدم، خیلی مهربانانه گفتم: سانا جون یادم باشه اومدم خونتون حتما چیدمان خونتونو عوض کنم، اونهم با پرویی گفت: آره حتما این کارو بکن تو خیلی سلیقت خوبه

منهم خیلی جدی لب گزیدم و گفتم، نه نه.... این چه حرفیه من اینقدر بی تربیت نیستم

جاتون خالی

بهش گفتی زشت؟
خودتو تو آینه نگاه کردی
؟

از خداوند بخواه که تو رو ببخشه

13 November 2007

چه خنده دار

یه پسری گول یه دختری رو خورد و بخاطر دختر زندگی شو داغون کرد و خانواده شو تباه و بن و ریشه شو فروخت و ارزشهاشو فراموش کرد
همیشه یادمه وفتی دیدمش ازش بپرسم
تو از همه چی از شرف، شخصیت، آبرو، پدرو مادر و خانواده و ... گذشتی برای اون
اون برای تو از چی گذشت؟.


تا جایی که میدونم از هیچی

چه خنده دار

کسی به من نگاه نمیکرد

چند وقت پیش پسرعموم با خانواده اومده بود خونمون نزدیک مهر بود و برای دختر نه سالشون از اینجا کیف مدرسه خریدن یادمه تو ماشین گریه میکرد که این کیفو نمی خوام مانند پارسالیمه مامانش گفت خوب جنسش خوب بود دوباره گرفتم
به دختر کوچولو کمی نگاه کردم و گفتم یاسمن؟ این عین پارسالیه؟ با گریه گفت آره. یه زیپشو نشونش دادم گفتم کیف پارسالیت هم اینو داشت؟. با هق هق گفت آره گفتم اگه من جای تو بودم یه عروسک بهش آویزون می کردم ، اوه یاسمن این جیبشو دیده بودی؟و....

چند دقیقه بعد دخترک تازه فهمید
اونقدری که باید به کیف قشنگ صورتیش نگاه نکرده بوده و حالا کیفشو توی بغلش قایم کرده بود و میخندید یهو متوچه نگاهای متعجب و پر از فکری که بطرفم بود شدم.
شایدم کسی به من نگاه نمیکرد نه؟.

12 November 2007

شادباش

امروز روز دختر بود تولد حضرت معصومه است

درود خدا بر او باد
به همه دختر هایی که می شناختم از فامیل و دوست پیامک زدم و این روز رو تبریک گفتم

به همه دخترایی هم به نت سرای من میان شاد باش میگم
به خودم هم همینطور

با عشق

توی نمایشگاه چند سال پیش یه غرفه بود که تابلوهای درخشان (مانند کارت پستال های قدیم) از مکه و منظره و.. گذاشته بود توی این تابلو ها یهو چشمم به یه قاب افتاد، نمایی از حیاط کعبه که با هر قدمت از شب به صبح تغییر می کرد انگار چراغاش هم روشن می شد رفتم تو پرسیدم
اقا این تابلو چنده؟.
سی و پنج هزار تومن
چی؟.
ناراحت اومدم بیرون به تابلو نگاه کردم درونم یه چیزی می جوشید بدون اینکه به فکر دوروبرم باشم انگشت اشاره به طرفش گرفتم و با خنده گفتم تو مال منی و از در دیگه غرفه رفتم تو
خانوم این تابلو که بیرونه چنده؟.
دو هزارو پونصد تومن
چی؟. با صدای بلند خندیدم و به تابلو گفتم دیدی گفتم تو مال منی؟.

با عشق اراده کن و با عشق تلاش

کافیه

خواهشمندم منو ببخش



یه چیزی رو یاد بگیر
اگه کاری کردی که کسی رو رنجوندی ازش بخواه تو رو ببخشه

همین

پیشی ها


کی می گه گربه بی چشم و روست؟

آها .... چون یه کمی بهش غذا دادی و یکمی هم سرش دست کشیدی انتظار داری برات ملق بزنه؟

گربه گربست اینو یادت نره

آزادی


همین چند وقت پیش یکی از دوستام رو که 15 سال باهاش دوست بودم در یک لحظه کنار گذاشتم
چرا؟ بی رحمم؟ بدم؟ عیب نداره هر چی میخوای بگو اما می دونی چرا؟
تا تلفن میزدم شروع میکرد به غیبت و تهمت و ... از مادر شوهرو خواهر شوهرو فلان دوستش و ...
عروسک بچم دستش کنده شده بیا درستش کن
اسکیت بچم کیف نداره براش بدوز
هفت و نیم صبح زنگ میزد فلان مربا رو چه جوری درست کنم
- یخچال فلان مارک خریدم، پالتوی اینجوری خریدم، دستگاه اونجوری خریدم، این اینو گفت، اون اونو گفت، اه ه ه ه ه ه

بابا خسته شدم از اینهمه پز و چشم هم چشمی، دیگه کارش به جایی رسیده بود با دوستشم پز میداد یعنی من بیچاره، هر چی هم میگی، نصیحت هم میکنی، به خرجش نمی ره

منم برای اینکه خدای ناکرده، نکنه رفتار نا شایستش برام عادی بشه، گذاشتمش کنار

 ]

29 December 2007

شجاعت یا؟

بابا یکی از راهنماهای قدرتمند کوه بوده
تعریف می کنه : یه دفعه رادیو اعلام کرد، برف و کولاکه به کوه نرین، هوا مه و برف عجیبی بود، نیمه شب بود که دیدم پلیس اومده دم در، گفتم چی شده؟ گفتند چهار نفر صبح رفتن بالا، تا الان برنگشتن، معلوم شد که طرفهای آشم چال گم شدن، ما رفتیم بالا و در حالیکه نزدیک به مردن بودن، آوردیمشون پایین

همیشه در این اندیشه هستم که، چرا ما فکر می کنیم
بی توجهی به قوانین، یعنی شجاعت؟ چرا با زیر پا گذاشتن سنت ها، میخوایم بگیم بزرگ شدیم و یا قوی هستیم؟ کی اسم این کار رو گذاشته شجاعت؟ اینجوری که همه بهمون می خندن، ای وای آبرومون رفت

آرامش

وقتی دعوا رو شروع کردی، انتظار نداشته باش دیگران تمومش کنن

تنها
شجاعت پذیرش مسئولیت داشته باش، اونوقت وجدانت راحت می شه

24 December 2007

ایران استوار

همیشه هر وقت می خوام ببینم چیزی درسته یا نه، خودم رو جای طرف روبرو می گذارم، امروز به این می اندیشیدم که، کدوم یکی از عرب ها نام دخترشون رو میگذارن آریانا؟ پس چرا ما نام عربهارو می گذاریم رو بچه هامون؟.
زیبا تر نیست با نام پارسی که داری ازت بپرسن و با افتخار بگی که مسلمانی؟ تا در این اندیشه باشن که دین اسلام در هر فرهنگی هست؟ این بزرگی این دین رو بیشتر نمی کنه؟..

عموی ممول

هر چی بیشتر خودتو مرموز نشون بدی بیشتر از آدمها دور می شی

گلهای قالی

وقتی به گلهای قالی نگاه میکنی، گل و بوته نبین، چشم های بافنده رو ببین که دونه دونه این گلهارو بافته

چگونگی پیدایش گونه های متفاوت گیاهی

بابا می گه: جایی که شن باشه خرمالو عمل نمی یاد، یا که انار که پاش زیاد آب باشه ترک برمی داره، مامان می گه: چند وقت پیش چند تا هسته اناب کاشت، جاش ختمی درختی در اومد و چندی پیش هم شنبلیله کاشت بعدا فهمیدیم یونجه در اومده، که ما خیلی شگفت زده شدیم
در این اندیشه هستم که گیاهان دیگه هم اینجوری شناخته شدن؟.
شده مهر و محبت بکاریم و جاش یه چیز دیگه در بیاد؟ یا ما اندیشیدیم که مهر و محبت کاشتیم، حتما یه جایی اشتباه شده، راستی شرایط اقلیمی اون اجازه رشد به اینجور دونه هارو می ده؟ یا باید با آگاهی به شرایط منطقه ای دونه ای رو بکاریم..

بخدا دوست دارم


بهش بگو دوسش داری، اما نگو با شنیدن این جمله، خودشو برات گرفته
بهت گفته دوست داره، بهش بگو دوسش داری، فکر نکن پرو می شه، با گفتن این جمله
بهش گفتی دوسش داری، ازش بخواه که بهت بگه دوست داره، آدم شاد میشه، با گفتن این جمله

بهت گفت دوست داره، فکر کردی همه چیز تموم شد، با گفتن این جمله؟.
بهش گفتی دوسش داری، فکر کردی همه چیزرو تموم کردی، با گفتن این جمله؟.

اگه بهت گفت دوست داره، ژست نگیر، وقتی از کسی شنیدی این جمله رو
دوست دارم

بگرد بدنبال اونچه برای اثبات این حرف انجام میده

دو راهی، آزمون پایداری


گاهی بین دو گزینه قرار میگیری، یه دو راهی، که رفتن به هر کدوم، مساویست با از بین رفتن شادمانی تو
شادماتی، طلا نیست، نقره نیست
ثروت دنیوی نیست، شادمانی، جوانی روح توست

حالا چکار میکنی
غمگین می شی ؟.
نه نه

یه کار خوب کن
به خداوند اعتماد کن، وقتی کاری از دست تو بر نمیاد، همه چیز رو بسپر به خداوند، اون شادمانی راستین رو برای تو نگه خواهد داشت

آقاااااااااااااا


اگه کسی کار بدی از تو خواست، بدون که اون خودش آدم بدیه

ازش دوری کن

خدایا به امید تو


به آدمها امیدوار نباش
از تنهایی نترس
خداوند با توست
خداوند هیچ وقت آفریدگانش رو تنها نمیگذاره

اینو بهت قول میدم

مهر



همه جا یخ بسته، زیر برفها پر از یخه
صبح زود، بعد از نماز، بابا لباس پوشید، گفتم کجا؟ گفت نون
گفتم الان نرو، الان نه، مامان قسم داد که نرو
گفت باید رفت، هر کس وظیفه ای داره

به خداوند سپردمش

بابا با دست پر برگشت، با چهره ای شاداب، زمین هم خورده بود

این وظیفه ست یا مهر؟.

خرافات خطرناک


میگن فلانی دستهاش کوچیکه، قلبش کوچیکه
دیدی؟... چقدر پیشونیش کوتاهه، بخت و اقبال نداره
چشمای فلانی رو دیدی، از هم دوره، آدم بدیه
فلانی موهاش بوره، از آدم بور بترسین

ای وااااااااااااااااااااااااااااای ی ی ی ی ی ی ی
خدا منو بکشه از دست شما
خوبه که خدا نیستم و گرنه

اینقدر اندازه عقلتون رو به دیگران نشون ندین

09 January 2008

تولد همه مبارک




07 January 2008

مراقب باشین

مراقب باشین

روز قیامت
شیطان، مسئولیت کارهایی رو که شما رو وادار به انجامش کرده
نخواهد پذیرفت

پس هیچی رو، تقصیر هیچکس نندازین

04 January 2008

دوست دارم

خداوندا سلام

یادت نره منو

حتی اگه من تو رو یادم رفت

من کوچیکم اما تو خیلی بزرگی

دوست دارم

دوست های به به


پدرم نماینده یه محصول خوشمزه، از تهران توی مشهد بود، یعنی ما برای همین به مشهد اومدیم
خلاصه اینکه، جاتون خالی، ما هر چند روز یه بار، کلی مهمون داشتیم، بچه ها اسم بابا رو گذاشته بودن عمو به به هی، مهمونا می یومدن، گردش می کردن، به به می خوردن و می رفتن
یه روز مثل روزایی که برای همه پیش می یاد، پدر بازنشسته شد
دیگه به به نبود، مهمون هم نبود، ما موندیم و بیابون و سالی یه بار مهمون، جالب اینجاست که حالا به اون دوست و آشنا ها می گیم چرا نمی یاین؟ می گن راهتون دوره ... ما کار داریم...و هزار بهانه


بارها خداوند رو سپاس گفتم، برای اینکه در جوانی، چیزهایی رو تجربه کردم که خیلی ها تا هشتاد سالگی هم تجربه نمی کنن
حالا ما خوشحال تر از قبل هستیم، چون کسانی که میان خونمون لا اقل دیگه برای به به نمیان

02 January 2008

حالا بخند

چقدر احساس شادی می کنم

بیاین با هم دستهامون رو بالا ببریم و بگیم
خداوندا سپاس برای همه چی

حالا بخند

بخند دیگه


آهااااا حالا زیباترین آفریده خدا هستی

هیچوقت بزرگ نشین

دختری هست که یه بیماری داره که پیش آدمها علاج نداره

به قدرتش برای مبارزه با بیماریش حسودیم میشه
به ایمایش
به نشاطش
و به امیدش

یادمه یه روز داشتم می گفتم، آدمها وقتی بزرگ شدن می میرن
یهو نگاه عجیبی به من کرد پرسید چرا؟

با خنده گفتم
چون دلشون میخواد پفک بخورن، نمی تونن
دلشون میخواد بلند بلند بخندن، نمی تونن

یهو خندید و گفت آررره ه ه می خوان بدوند، نمی تونن

اهاااااااای ی ی ی ی ی ی هیچوقت بزرگ نشین
تا همیشه زنده باشین

من یه اخلاق خیلی بد دارم

من یه اخلاق خیلی بد دارم

چندی پیش داشتم تصمیم بسیار مهمی در مورد کسی می گرفتم که یه اتفاق ساده افتاد و ناگهان یه فکری به سرم زد و این رویداد ساده رو، تبدیل به یه امتحان کردم و متاسفانه ....

مامان همیشه می گه، کسانی رو که دوست داری امتحان نکن
اما من همیشه کسانی رو که دوست دارم امتحان می کنم، که ببینم آیا می شه، همه مهری رو که دارم، به پاشون بریزم؟ ..
حالا میفهمم که خدا چرا بنده ها شو امتحان می کنه
امیدوارم شایسته مهر خداوند باشیم و از خودمون نا امیدش نکنیم

اما خودمونیم ها
از این که کسی رو که دوست داشتم از دست دادم ناراحتم
اما چه میشه کرد شاید این هم
یه امتحان برای من بود

من

یه دفعه یکی بهم گفت
تو خودت برای خودت تصمیم نمیگیری، پدر و مادرت برات تصمیم می گیرن

یادم رفت بهش بگم، من تصمیم میگیرم، که با تو دیگه دوستی نکنم
و البته یادم رفت بگم، که مادرو پدرم با این تصمیم من مخالفند

اگه پشت پا به تجربه های چند ده ساله بزرگترها بزنین، یعنی خودتون تصمیم گرفتین؟ یعنی مستقل هستین؟

گرگ ها


گرگ ها یه کار جالب میکنن

دور گله می چرخن و گله رو هی دور می زنن، به محض اینکه یکی از گوسفند ها از بقیه جدا شد میگیرنش

ما گوسفند نیستیم اما
وسوسه ها گرگ هستند حواستون باشه
نذارین کسی شما رو از
ریشه تون جدا کنه که نابودی حتمی است

29 February 2008

همیاری و عشق



خوابگاه که بودم دوران دانشگاه، یه قراری هم اتاقی ها، با هم گذاشته بودیم، که هر کی، هر وقت تونست، ظرف بشوره، هر کی کار نداشت، جارو بزنه، یا هر کس تونست، غذا بپزه
با این قانون، اتاق ما همیشه پر از خنده بود و هیچ کاری زمین نمی موند، بعضی وقتها یادم میاد، سه نفری می رفتیم غذا بپزیم و کلی می خندیدیم
بچه های دیگه می گفتن، خوش به حالتون، از اتاقتون، همیشه صدای خنده می یاد
اما یه ترم، با یکی هم اتاق شدیم که این قانون رو شکست یعنی گفت
امروز، نوبت توست غذا بپزی
فردا من
پس فردا اون
و و و

همه چی بهم ریخت، دیگه هیچ کس تشاط نداشت، کار خونه شده بود وظیفه ای که همه با هر ترفندی از دستش خلاص می شدند

وقتی همه چیز خونه شد وظیفه و نوبت، دیگه هیچ کس گذشت نمی کنه و شادی می پره و بال می زنه و میره

21 February 2008

من هنوز کودکم


یه روز تصمیم گرفتم

از فردا، دنیارو زیباتر خواهم دید

فردا به آسمون سلام کردم، به گنجشک ها صبح به خیر گفتم، احوال آقای مرغ رو پرسیدم، وسط حیاط وایستادم، دور خودم چرخیدم و شگفت زده شدم که آسمون با من میچرخه، به آقای سوسک گفتم، خیلی خوشگلی، از شیرینی فروشی، فقط یه دونه شیرینی خریدم و وووو

نمی پرسی دیروزش چیکار کردم که گفتم از فردا؟

دیروزش، یه آدم بزرگ رو، از درونم بیرون کردم، یه نصفه روز فرصت خوبی بود برای بیرون کردن یه آدم بزرک بد اخلاق، از توی روحم، حالا من وکودک روحم، دوباره با هم بازی می کنیم.

پنج از بی نهایت


چیزی که مهممه، فراموش کردن اشتباهاته، حتی اگه اون اشتباه یه آدم باشه
گذشته رو فراموش نکن، چون آینده تورو ساخته، اما اسیرش هم نشو
دوستهای خوب رو برای خودت نگه دار، به هر ترفندی
دوستهای بد رو از خودت دور کن، چون بالاخره یه روزی، صدمه بدی بهت خواهند زد
تلاش نکن همرو تحمل کنی، چون روزی خواهد رسید که بخاطر تحمل کردن هات، مریض شده باشی و دیگران، مجبور بشن تحملت کنن

گذشت

دیشب پسری رو دیدم که به خاطر مادرش، از همه چی گذشت
اما مادری رو هم دیدم که برای پسرش، از همه چی گذشت
دختری رو دیدم که برای خانوادش، زندگی شو تباه کرد
و خوانواده ای رو دیدم که بخاطر دختر، همه چیزشو از دست داد
فرزندی رو دیدم که بخاطر خودش، خونوادشو تباه کرد
و خونواده ای رو دیدم که بخاطر خودشون، عمر فرزند رو تباه کردند

راز این کار کجاست؟ هنوز نمیفهمم

کاج


توی خونمون یه درخت کاج خیلی بزرگ داشتیم، شاید پنج یا شش متر، یه روز یه باد تند اومد و درخت کاج رو از ریشه در آورد، باورتون نمی شه این درخت به این بزرگی، فقط کمی ریشه داشت، شاید به اندازه یه بقچه

همیشه بسیار در اندیشه اش هستم، که چرا این همه شاخ و برگ داشته باشه، اما یادش نباشه که پایداری به ریشه ست، نه بر

کسی که ریشه اش کم باشه، با یه باد تند می افته

اگه کسی شمارو برای آنچه که در ظاهر دارین دوست داشت، نه بر پایه ی مهر،
کاج خونه ما رو یادتون بیاد

04 February 2008

اینجا تنها از آن من نیست

این وبلاگ، تمامی آنچه است که، از زندگی فرا گرفتم، تو هم حتما سخن بسیار داری برای گفتن، اگر خواستی، برام بفرست، به نام خودت، تجربه ات رو خواهم نوشت

 


با این ایمیل isil_elf@2-mail.com

اینجا تنها از آن من نیست

من زنده هستم



باورتون نمیشه، الان یهو دلم خواست یکی برام اس ام اس بزنه، دلم حسابی گرفته بود، یهو با خودم گفتم می شه کسی برای خودش پیام کوتاه بفرسته؟ یه صورت خندون نوشتم و به شماره خودم فرستادم
ها ها ها اااااااا رسید، رسید، باور کنین، خودم برای خودم خنده فرستادم، جدا دلم شاد شد

این با مزه ترین کاری بود که تا به حال کرده بودم

تورو خدا بخند


می دونی، وقتی برام می خندی، چقدر لذت می برم

?

ستاره های آرزو



آرزوها، انرژی نهفته روح انسان هستند، چیزهایی که مارو تشویق به تلاش برای زندگی می کنن
آرزوی محال نکنین
آرزویی که در دسترس نیست، فقط مریضتون می کنه، آرزوهای کوچیک و دست یافتنی شمارو خوشبخت می کنه

امیدوارم درونت، با هزاران آرزوی درخشان، نوربارون باشه

من خوشبختم


گاهی وقتها دلم میگیره، حس می کنم زندگیمو از دست دادم، عمرم تلف شده، چیزهایی رو که دوست داشتم ندارم و خیلی چیزای دیگه
اما یهو یادم می یاد که، من یه قدرت عجیب دارم، اونم اینه که، خودم تعیین می کنم چه چیزی منو خوشبخت میکنه، برای همین فوری به دورو برم نگاه می کنم و چیزهایی رو که دارم تماشا می کنم و لبخند میزنم

من خوشبختم، اگه خودم بخوام

یه اخطار



حواست باشه، زیاد از کسی که دوسش داری، دور نشو
حواست باشه، همیشه دوری، دوستی نمی یاره
آدمهایی رو می شناسم که اگه عشقشون ازشون دور بشه، ناخودآگاه شروع می کنن به فراموش کردنش
تنها مهر پدر، مادر و فرزنده که فراموشی پذیر نیست

خیلی مهمه



اینو می دونی که، هدیه اینقدر مهم نیست که، بسته بندیش مهمه؟ اگه خواستی توجهتو به کسی نشون بدی، هدیه ای رو که براش گرفتی، با سلیقه و توجه بسته بندی کن و مناسب سن و اخلاقش

دیدی بعضی ها کادوی تورو توی کیسه پلاستیکی، یا پیچیده توی روزنامه بهت می دن؟

سپاسگزارم



اگه کسی دلتو شکست و رفت، فراموشش نکن، از تجربیاتت در موردش استفاده کن و عشق دیگه ای رو پایه ریزی کن و همیشه تو دلت بگو، ازت سپاسگزارم که باعث شدی اشتباهات گذشتمو تکرار نکنم و عشق اکنونم رو بسیار زیبا تر بسازم

دوستی دارم که، تصمیم گرفته خونه عشقشو دوباره بسازه
پیروز باشی خدا بهمراهت

سه تفنگدار



یکی برای همه, همه برای خودشون

It's me. Your wish'es

یکی دو روز پیش دو جفت جوراب راه راه گرفتم روی برچسبش اینو نوشته
It's me. Your wish'es

چه قشنگ

منم دارم میشمرم ها


جون من یه دفه بشینین خوشبختی هاتونو بشمرین

چند هزارتا میشه؟؟؟

سال نو مبارک




سال نو فرخنده باد
تولد پیامبر هم مبارک
صد سال به این سالها

هزارتا شاد باش برای همتون

تا حالا کوچیک بودی؟

یادم نمیاد، وقتی کوچیک بودم دوست داشتم چیکاره بشم

اما یادمه
کوچیک که بودم، بامزه ترین آرزوم، عروسی بود، مثل همه دختربچه ها، لباس چین چینی، گل، آهنگ، تور و نقل و سکه
کوچیک که بودم، بدترین ترسم، تنها شدن بود
کوچیک که بودم، توی رویاهام، یه سوراخ کوچولو توی دستشویی بود که یه خانم مار توش زندگی میکرد و من مشکلاتم رو با اون در میون میگذاشتم
کوچیک که بودم، وقتی هم کلاسی های برادرم، کتکش میزدن، من ازش دفاع میکردم
کوچیک که بودم، وقتی کفش عیدی می خریدم، شب میگذاشتمش بالای سرم و میخوابیدم
کوچیک که بودم، یه دوچرخه قرمز داشتم، اون قرمز ترین دوچرخه دنیا بود
کوچیک هم که بودم، خودم خوشبختی رو برای خودم مانند عروسک کبریتیم، درست میکردم


خدارو سپاس، برای همه چی

یه بار

کسی که یکبار به تو دشمنی شو ثابت کرد به دوستیش اعتماد نکن

سه


از دشمنی که سلاح خودشو از دست داده، بیشتر بترس


دوستی که تو رو برای رسیدن به هدف هاش احتیاج داره، دوست تیست


انتقام اشتباه ترین کاره، یاد بگیر که حقتو بگیری

01 March 2008

آدم حسابی ها



یه روز داشت یه فیلم خارجی به نظرم آمریکایی بود، می داد، توی فیلم، خانومی رو نشون میداد، با یه کت دامن مرتب و زیبا. تو یه اداره

یهو برادرم، در حالی که بفکر فرو رفته بود، با خودش بلند گفت

ببین.....
آدم حسابی های همه جای دنیا یه شکلن

ای داد بیداد



چند صد سال پیش که آمریکا کشف شد (
آره دقیقا چند صد سال پیش ) همه دزد ها و قاچاقچی ها و قاتل ها و از ایجا مونده و از اونجا رونده های دنیا با یه گاری راه افتادن رفتن آمریکا
و حالا همین آدمها شدن نمونه جوان ایرانی با
هفت هزار سال تمدن پر بار و زیبا و شگفت انگیز

29 April 2008

بابا تو دیگه کی هستی

چقدر قدرتمند هستی وقتی مشکلی تو رو زمین زده و تو داری با امید از جا بلند می شی

پیروزی از آن توست

پیروز و توانمند باشی


چرا جلوی پنجره ها پرده می زنیم؟

 

 

هیچوقت با اثاث و لوازمی که داری، به کسی پز نده، مگر اینکه بخوای، اون نفر، به میزان دانش و درک تو پی نبره

ترسو ترین

از اینکه تقصیرتو بندازی گردن یکی دیگه، خوشحال نباش، چون اینجوری به همه اعلام می کنی که ترسو ترین آدم روی زمینی

این شمعدونی، با پیروزی به سرمای شگفت امسل، حالا به گل نشسته

شاد باش
کوچیک توانمند

بلدی چه جوری شاهتوت بچینی؟


اگه بلدی، چه خوب، اما اگه بلد نیستی، یادت میدم، اما یادت باشه، تجربه یادم داده

با شاهتوت، کشتی نگیر، چون تنها کاری که میکنه، اینه که تو دستت آب بشه و تا چند روز، مجبور بشی دستاتو که سیاه شدن، قایم کنی تازه ه ه ه... شاهتوت هم نخوردی
پس بدون که، شاهتوت رو اگه به یکی از دو جهت کمی خم کنی، خود به خود می افته کف دستت، بدون ریختن یه قطره خون از دلش
حالا که یاد گرفتی، یافتن جهتش با خودت.


اینم یکی دیگه از آرزوهای من
همیشه دوست داشتم تیله های بزرگ داشته باشم، چند روز پیش خریدمشون، از فرهنگسرای توی شهران
چه دتیای جالبیه اونجا

 

 

تعادل

دیدی چله قالی، بعد از رج پایانی، چگونه خودشو از اون همه نقش منظم رها کرده، حالا بهم ریخته و آشفته پهن شده روی زمین؟
اینجور وقتها، برای اینکه این ریشه ها کسی رو زمین نزنه، یه آدم با حوصله، می شینه، همشونو خیلی زیبا می بافه.
آروم، آروم
گیس های کوچیک و زیبا
نه به اون نظم خشک، نه به این آشفتگی

مراقب باش، کسی رو زمین نزنی، مراقب باش، نذاری کسی تو رو زمین بزنه

?

تا بحال برای چیزی که اصلا تقصیر تو نیست، سرزنش شدی؟
تا بحال اظهار نظری کردی، که باعث بدبختی کسی شده باشه؟

12 April 2008

سپاس

نگفتم خدا خودش بلده همه کارها رو درست کنه؟ نگفتم؟

زیباترین ها



این یاس بنفش تو روزای اول بهار, زیبا ترین تابلو ها و خوشبوترین هوا رو به خونمون میاره

 

 

چشم


یکی از دوستان گفته از هنرهام عکس بذارم

چشم

بزودی

البته هفت سین رو تماشا کنین تا از بقیه هم عکس بذارم

 

 

 

 

چرا

چرا نیازمند و پولدار وجود داره؟

چرا عدالت توی زمین وجود نداره؟ آیا خداوند عدالت نداده یا آدمها اونو از هم گرفتن؟

چرا نیازمندان به هم بیشتر کمک میکنن تا پولدارها؟

چرا کسانی که فقیرند بیشتر بچه دارند در حالیکه نون ندارن بهشون بدن؟

چرا عده ای فکر می کنند عده ای دیگه برای خدمت به اونا بوجود اومدن؟

چرا عده ای شهامت پذیرفتن اشتباهاتشون رو ندارن؟

چرا عده ای همیشه در حال ترسیدن هستند؟

چرا بعضی ها وقتی به کسی نیاز دارن قربون صدقش می رن؟

چرا عقاید خودمون مهمتر از عقاید دیگرانه؟

چرا بهم دروغ می گیم؟

چرا بعضی ها فکر می کنن اگه چیزی رو ندارن هیچ کس دیگه ای هم نباید داشته باشه؟

چرا دلمون برای هم تنگ می شه؟

چرا چرا چرا چرا

ای با با چقدر توی این دنیا چرا هست, چرا دنبال پاسخ برای این پرسش ها نیستیم؟

ا ا ا بازم که شد چرا

27 May 2008

Kalagho toti

این پیامک رو یکی از دوستان برای من فرستاد

Kalagho toti hardo siyah afaride shodand
.toti eteraz kardo ziba shod
,va kalagh be rezaye khoda razi mand
.hala toti dar ghafas asto
kalagh azad.

خداوندا سپاس

ارزش ها

امروز یکی از خویشاوندان از شهر شیراز اومده بود، بحث بسیار زیبا و پایه ای بین ما در گرفت

منهای همه حرفهای خوبش، اینو گفت

توی مراسم خواستگاری دختر از پسر میپرسه ماشین داری؟ خونه داری؟ و ؟

اما نمی پرسه

نماز می خونی؟

و

...

راستی هیچ می پرسیم

آیا از راه حلال پول در میاری؟

آیا به ارزشهای اخلاقی، پایبند هستی؟

آیا؟

بیاد بسپاریم

بیاین فراموش کنیم که، رنگ زرد، توی غرب، رنگ تنفره

اما به یاد بسپاریم که، رنگ زرد، تو شرق، رنگ زندگی و خورشیده

فراموش کنیم که، غربی ها از رنگ مشکی، بسیار استفاده می کنن

بیاد بسپاریم که، مشکی چون بازتاب نداره، اصلا رنگ نیست

فراموش کنیم، آرنولد ها، راکی ها، مردان ساخته ذهن رو

بیاد بسپاریم که کماندار ایرانی، چون کمان بدست می گرفت، تن سپاه دشمن میلرزید

فراموش کنیم، زنان بی هویت غربی رو//زنان بی هویت. اونهایی که فرهنگ بانو بودن رو زیر پا گذاشتن

و به یاد بسپاریم، بانوان دلیر و تاریخ ساز ایران عزیزمون رو

بیاین فراموش کنیم، آنچه که زشته

و به یاد بسپاریم، آنچه زیباست

-----------------

زنان بی هویت. اونهایی که فرهنگ بانو بودن رو زیر پا گذاشتن

اضافه شد در تاریخ 12 خرداد

نوشته هایی که با هر رنگی، بجز رنگ مشکی هستن، از اینجاتب می باشد


ایمیل یادتون نره

سپاس

ا م م م م م نه دیگه

یه کاری ازم خواست گفتم نه
لب ورچین کرد، ناراحت شد، به من حق نداد که بگم نه
یه کاری ازش خواستم گفت نه
به خودش حق داد که بگه نه
خوشحال بود که
اینقدر قدرتمنده که می تونه بگه نه

با با بزرگ

نصیحت؟
من نصیحت می کنم؟
نه نه
اینهایی که می خونی، همش تجربه های زندگی خودم و اطرافیان منه، همش واقعیه
تجربه های دیگران کارسازه، آ خه بعضی چیزا، تجربه ش مساویه با نابودی

اما یادت باشه، همیشه تجربه های دیگران کارساز نیست، بعضی چیزهارو تنها باید خودت تجربه کنی،
مانند
دوست داشتن

ziiiiinnnnngggg

بعضی از دوستی ها، مانند سیم کارت های اعتباری هستند، یعنی تا زمانیکه نیاز هست موجود می باشند و اگه نیاز نباشه

مشترک مورد نظر در دسترس نیست
No response to paging

 

 

خدا، روشن، دنیا، آینه

از مثلث خوشم میاد، چون تکلیفش با خودش، روشنه
از مربع خوشم میاد، چون در حال تمرکزه
از دایره خوشم میاد، چون مرکز همه دنیاست
از دنیا خوشم میاد، چون یه آینه ست، که عکس خدا، افتاده توش
از خدا خوشم میاد، چون خیلی قشنگه


انتقاد پذیر باش، اما نه اسیر

حتی اگه خودت ندونی

از خدا، پدر، مادر، خونوادم، دوست خیلی دورمالو، دوست نزدیکم، آموزگارم، همکلاسی هام، همکارهام، همسایه ها، تلویزیون، رادیو، کتاب، زمین، آسمون، پرنده ها، حیوانات، آقای سوسک، جناب پشه، شادی های زندگی، ناراحتی های زندگی، دشمن ها، دوست ها، آدم های عصبانی، آدم های خنده رو، اونهایی که خطشون خوبه، اونهایی که خطشون بده، اونهایی که باهام دعوا کردن، اونهایی که دوستم دارن، اونهایی که ازم متنفرن، اونهایی که عاشقم هستن، همه، همه، همه، حتی تو
تویی که نوشته هام رو می خونی، گاهی بدت میاد، گاهی خوشت میاد
از همه سپاسگزارم، برای اینکه بهم
زندگی کردن رو یاد میدین

؟

امروز با خودم گفتم چیزهایی رو که نمیشه از این دنیا برد،

چرا باید برای بدست آوردنشون،

اونهایی رو که میشه برد، از دست داد؟

آشنات منم

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
نگفتمت که صفت های زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تپش و گرمی هوات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قوت پرواز و پرو پات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صفات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سرا پرده رضات منم
و گر به خشم روی صد هزار سال ز من
بعاقبت بمن آیی که منتهات منم

از مولوی
شاید همه شعر نباشه

بسیار زیباست

گذر گاههای روستای آبقد

به طرف آبشار

بسیار زیباست

 

اینجانب پشت دوربین هستم

 

حواسم هست

حواسم هست، که اگه دیدم برای کسی ارزش معنوی ندارم، توی دوستی باهاش بازنگری کنم

حواسم هست

هر چی تو بگی

مدتهاست می خوایم خونمونو بفروشیم، اما نمیشه، چند روز پیش، با یه پیش آمد ساده، فهمیدیم که
"مگه ما خودمونو به خدا نسپردیم؟ مگه نگفتیم هرچی خواست تو بود؟ خوب اونم داره به بهترین شیوه، ما رو نگهداری می کنه، اگه الان اینجا نبودیم اون اتفاق ناجور افتاده بود"

ای واااای ی ی ی خدایا ببخش، که ما همچنان
حکمت و خواست تو رو درک نمی کنیم
لطفا بازم مواظبمون باش
یادت نره ها

تجربه کردم


زیاده از حد و بیجا، گذشت نکن، چون بعد از مدتی، دیگران اونو وظیفه ت میدونن
آقا اصلا، زیاده روی اشتباهه

چی بهمون میدن؟

مامان تعریف می کنه

یه روز همسایه ها، به خانم همسایه که همسرش زشت بوده ( به نظر ظاهر بین ها ) گفتن: تو به این خوشگلی، شوهرت به این زشتی، چه جوری دلت میاد باهاش زندگی کنی؟ مامان بزرگم با ناراحتی گفتن این چه حرفیه میزنین؟ خانومه هم جواب داده
شوهر من زشته، اما جونش برای من در میاد، مهربونه، من خوشبختم، شوهر شماها که خوشگله خوبه که صبح به صبح، واسه خرج خونه باهاش دعوا می کنین؟ مامان میگه، مادر بزرگت گفت خوب شد؟ جوابتونو گرفتین؟
همسایه ها واسه همیشه، ساکت شدن

چی بهمون میدن که زندگی دیگران رو بهم بریزم؟

به چه قیمتی؟

یکی از افراد خونواده ما، یه کار بدی می کنه، که اگه حواست نباشه، تا گردن میری تو باتلاق
متاسفانه اینجوریه که، اگر بخواد کسی رو برای خودش نگه داره، حتی اگه اون داره بدترین خلاف دنیا رو هم می کنه، چشماشو هم میگذاره.


یه دفعه رفتیم خونه یکی از دوستان، تلویزیون روشن بود و ماهواره در حال کار، انگار تازه خریده بودن، چون حواسشون نبود که مردم برای فوت مادرشون، و عید اولشون، دارن میان دیدن
خانومه خیلی با مزه شروع کرد به سخن گفتن در مورد ماهواره و .. ( ما هم در حال تعجب، از وضعیت کنونی ) که رسید به این جمله که، همه تازه به دوران رسیده های ماهواره ای، می گن ( تا حالا چند بار شنیدم ) "من میگذارم بچه هام، این هارو ببینن، که وقتی رفتن تو اجتماع، بدونن چیه، خراب نشن . منم لبخندی زدم و گفتم میشه یه چیزی بپرسم؟ با ژست گفت بله . گفتم حرف شما درست، اما
اگه بچه ها تون اینها رو دیدن، بعد که رفتن تو اجتماع، دلشون خواست امتحان کنن، ببینن چه مزه ای داره چی؟
یهو انگار برق گرفتش، فوری حرفو عوض کرد


دیر نشده

سالها تولدشو تبریک گفتم، اما هیچوقت تولدم یادش نبود
سالها جشن ازدواجمون رو برنامه ریزی کردم، اما هیچوقت این روز رو یادش نبود
اون هیچوقت متوجه یادمان های مهم زندگیش نبود
حالا مدتیه که تولدش رو، فراموش میکنم
سالگرد ازدواجمون رو، یادم میره
آخ آخ مدتهاست، توجه به اون رو، فراموش می کنم

حالا صداش در اومده،
دیر نشده، اما زمان لازم داره

تو


زمانیکه در کنار کسی و بواسطه مهر کسی، به جایی رسیدی، یادت باشه، خودتو گم نکنی

واقعا?

مادر بزرگ پریروز یه شعر خوند
با دشمن و با دوست بدت می گویم تا هیچ کست دوست ندارد چون من
گفتم میدونی این شعر نشانه چیه؟ گفت چی؟ گفتم : سلطه، استعمار، نامردی، زندان، خود خواهی و ...

جدا این شعر رو کی گفته؟ آیا واقعا این کارو می کرده؟

01 June 2008

معجزه

دیروز یه حسی به بابا گفت برو دم در حیاط

بابا رفت

یه موتوری رد شد

بار موتورش جوجه

یه جوجه از توی سبد افتاد بیرون وسط خیابون

موتوری به سرعت رفت

بابا اونو دید

برش داشت

----

اگه بابا نمی رفت دم در؟

05 July 2008

باور کن

ام م م م م

ببین

چیزه

ای بابا ااااا هولم نکن دیگه

هیچی بابا، میخوام اینو بگم

اگه دوستت ندارم، برای اینه که ازت میترسم

آخه مگه میشه، کسی رو که از طرفش، احساس خطر می کنی، دوست داشته باشی؟

22 August 2008

josion

جوسیون

Josion

همسترهای کوچولو، روزها می خوابن، و شب ها تا صبح بیدارن

اونا شبهارو میبینن

ما روزهارو

با هم دوست بشیم؟

اوه ه ه ه ه چه اندیشه خوبی

 

مجانی نبود پولشو"من" قبلا داده بودم

 

دیشب چیز مهمی رو فهمیدم
اینکه یه ایراد اساسی من اینه که بی دریغ تجربیاتم رو در اختیار دیگران میگذارم

آدمها دوست دارن در مقابل چیزی که دریافت میکنن، چیزی پرداخت کنن
امیدوارم پرداختی تون، عمرتون نباشه

راستی چرا شماها به من تجربه هاتونو نمیگین؟


هر کسی را بهر کاری ساختند

یه روز یه نفر به من گفت
تو فلان شخصیت سیاسی رو میشناسی؟
گفتم نه
با شگفتی و کمی تحقیر آمیز گفت: خیلی بده که نمی دونی برو مطالعه کن

چند روز بعد دیدمش بهش گفتم
راستی میدونی الان آخرین مد گلدوزی چیه؟
گفت نه
گفتم چرا نمیدونی برو مطالعه کن


خودش فهمید چی میگم، آخه خیلی با هوشه

چند سال پیش

به مدت چند ماه، درهنرستانی، مشغول درس دادن شدم، نخستین باری که به کلاس رفتم، بسیار دستپاچه بودم، یه عینک گرد هم به چشم داشتم
وقتی وارد کلاس شدم و خودم رو به بچه ها که منو عجیب نگاه میکردن معرفی کردم، گچ رو برداشتم و روی تخته، عکس خودم رو کشیدم

و بعد خندیدم و گفتم، این منم
از اون به بعد، هیچ کس وقتشو با کشیدن عکس من، به مسخره گی، تلف نکرد

بعد ها، جلوی بچه ها، روی پله ها، روپوشم رفت زیر پام و تپی خوردم زمین، همه با وحشت منو نگاه میکردن، با تعجب گفتم پس چرا نمی خندین؟ بچه ها گفتن یعنی بخندیم؟ گفتم بعله، بخندین دیگه
همه زدن زیر خنده، خودم هم حسابی خندیدم
دیگه هیچ کس منو غریبه ندید
( هنوز وفتی زنگ می زنن بهم، یاد اون موقع می افتیم و می خندیم)

آخر سال بود، کتاب رو دیر دادن، من با ناراحتی به بچه ها گفتم: بچه ها منو ببخشین، من این کتاب رو نخوندم و هنوز چیزی نمیدونم، یکی از بچه ها گفت: نه خانم نگران نباشین، مگه همیشه باید همه چیز رو بلد باشین؟

دیگه هیچ کس منو متفاوت ندید

هیچ کس نمی تونه آدمهایی رو که خودشون رو بی اشکال می دونن تحمل کنه
ما با کمبود هامون، با هم ارتباط برقرار می کنیم
تلاش نکنین که خودتون رو بی نقص نشون بدین

بیاندیشیم

قابل توجه همه

همه چیزهایی که اینجا میخونید

برای اینه که این مورد ها، یا توسط من تجربه شده، یا اطرافیانم

یعنی

من هم بخاطر زود باوری و ساده لوحی، شکست بسیار خوردم، اما یه روز یاد گرفتم ،از تجربه هام استفاده کنم و یه اشتباه رو دو بار تکرار نکنم

یاد گرفتم، از تجربه های دیگران هم استفاده کنم

یاد گرفتم کارهای آدمهارو ببینم، نه خودشونو

استاد میگفت:

هر کس از در اومد تو، به کفش هاش نگاه کن، کفش هر کس شخصیت اونه، چون تنها چیزیه که خودش انتخاب میکنه

دوست من

میگم، که تو هم استفاده کنی از این تجربه ها، و بدونی که مردم تو اندیشه هاشون چیه

راستی

با همه اینها، هنوز هم سرم کلاه میذارن

هنوز هم از سادگیم استفاده میکنن

و هنوز هم یه دنیا تجربه لازمه، برای اینکه زندگی کنم

آیا فرصتی هست؟

پس تلاش کن اشتباهات دیگران و من رو تکرار نکنی، که عمرت پربار تر باشه

خیلی بده

یه خانومی از خویشاوندان یه اخلاق بدی داره
به نظر اون هر کسی که اندیشه، عقیده ها و سلیقه اونو بپسنده، آدم دانا و خوش سلیقه ایه
و اگر نپسنده
بی عقل، کودن و دهاتیه


با توجه به اینکه، همه آدمها آدم هستن

دیگه خودتون بقیه ماجرا رو حدس بزنین

21 August 2008

بهتره از کدوم دسته باشیم؟

چندی پیش، یکی از آشنایان، به همراه همسر و دختر کوچیکش، به عشق خارج، به کانادا کوچ کردند و در اونجا ساکن شدند، و چون هرو دو دیپلمه و هیچ کاری که بدرد اونها بخوره بلد نبودند، همسر این خانم مشغول کارگری در فروشگاههای زنجیره ای اونجا شد، و بقول خودش مامور کنترل کیفیت
خلاصه بعد از مدتی جمع کردن پول، به ایران بازگشتند
آقاهه وقتی حرف میزد، نصف حرفاشو انگلیسی میگفت، و ضمن اینکه لوازمی رو که خریداری کرده بودند به ما نشون میداد، می گفت: من
NDSL نصب کردم کار نمی کنه
منهای همه حرفای خنده دارش، این یکی دیگه مارو از پا انداخت، حالا، یه خونه، توی یکی از محله های تازه به دوران رسیده های مشهد گرفته، و بیا و ببین چه شکلی شدن
ا اینا وقتی رفتن که این شکلی نبودن

ای کاش با مهاجرت بی دلیل و نداشتن سواد کافی، با کارگری در پست ترین شغل های کشورهای خارج، آبروی کشورمون رو نبریم

هر روز آدمهای زیادی، با تحصیلات و دانش، به کشورهای خارج میرن، و اونجا هم مثل اینجا، احترام میبینن

بهتره از کدوم دسته باشیم؟

چرا قفس؟

یه روزی یه نفری گفت
اگه میخوای بدونی کسی خوبه یا بد، بشین خوبی ها و بدی هاشو از دید خودت بشمر، اگه خوبی ها بیشتر بود که چه بهتر
اگه بدی هاش بیشتر بود چی؟

یه نفری گفت:
آدمها به هم عادت میکنن و دیگه خوبی های همو نمی بینن
آره راست میگفت


چقدر به کسی که روبرومون بوده، به چشم یه ابزار نگاه کردیم، نه یک انسان؟
چقدر به کسی که همراهمون بوده، به عنوان رفع نیازهامون نگاه کردیم، بدون اینکه به این فکر کنیم که اون هم احتیاج به کسی داره که نیازهای روحشو تامین کنه؟
چقدر به طرفمون گفتیم ساکت شو، تا خودمون حرف بزنیم؟
چقدر آنچه اون میخواسته رو زمین گذاشتیم و آنچه خودمون می خواستیم رو فریاد زدیم؟

بهتره به خودمون بیایم، خود خواهی بسه
چرا قفس ما باید پر آدمهایی باشه که اگه آزاد باشن، ما رو دوست خواهند داشت


چرا قفس؟

امیدوارم دیر نشده باشه

20 August 2008

همین فرداست

یه دفعه با خودم گفتم

زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است
سهراب سپهری چرا اینو گفته؟
آها چون داشته به رحمت خدا میرفته، غصه آینده و خونه و غذا و اینجور چیزارو نداشته
حالا اومدیم همین فردا پس فردا نمردی، خدارو سپاس صدو بیست سال عمر کردی
پس
عاشق کسی نشو که تورو فقط برای اکنون می خواد
پولهاتو بی حساب خرج نکن که فقط برای اکنون خوش باشی
با دوستانی نگرد که فقط برای اکنون با تو هستند
ساعتهاتو از دست نده که فقط برای اکنون راحت باشی
و ...

اما یه چیزی از همه مهمتر اینه که
به واژه اکنون خوب فکر کن
چون
اکنون آینده رو داری میسازی
خیلی زیاد خوش باش اما مواظب اکنون باش

17 August 2008

قبول شدی؟

شاااااااااااااد باااااااااااااش

قبول نشدی؟

ببینم مگه تنها همین یه امتحان مهمه که تو دنیا هست؟

پیروز باشی

یادت باشه

بعضی کارها بعضی وقتها
سخته
اما
اگه برای همه
خوبی به همراه داره
انجام بده


یادت باشه
خوبی

15 August 2008

آفری ی ی ی ی ی ی ی ی ی ن

حالا وقتشه برای خودت دست بزنی

تو مثل اون نیستی

بارها دروغ های شاخ دار دم دار گفت
تعجب کردم، اما سکوت کردم
اینقدر دروغ هاش عجیب بود، بعضی وقتها که تعجب میکردم که اینارو برای چی میگه

چند علت داشت
میخواست خودشو جالب نشون بده
میخواست خودشو عاقل نشون بده
میخواست جلب توجه کنه
شایدم میخواست جلب ترحم کنه

ا وووووو
هر دلیلی که داشت من نمی دونم
اما باعث شد که من دیگه برای همیشه سکوت کنم

اگه کسی عمدا بهتون دروغ گفت و یا بی احترامی کرد، هیچی بهش نگین
فقط ازش دوری کنین

آخه شما نمیخواین مانند اون باشین
نه؟

28 September 2008

حرف مردم

همیشه در این اندیشه بودم که بسیار جوان مانده ام، هنگامی که پزشک، عینک جدید را بمن داد، تازه چین های صورتم رادر آینه دیدم، خنده ام گرفت، با خود اندیشیدم، جالب می شد اگر، همه چشمهایشان ضعیف بود

آنوقت دیگر هیچ کس پیر نمی شد

21 September 2008

محبوبه عزیز


خداوند پدیده هارو آفرید، تا ما به اونها توجه کنیم، تا توانمندی خداوند و مهر رو در اونها پیدا کنیم، تا رازهای آفرینش رو در اونها ببینیم، تا برای پرسش هامون، به پاسخ برسیم.


با توجه ویژه، میتونیم پاسخ ویژه، دریافت کنیم


لحظه لحظه زندگی، در بر گیرنده پیامهای خداونده، و همه آفریدگان پیامبران خداوند، خدا با ما حرف میزنه
خوب گوش کن


راستی این پست ویژه بنام کیه؟

نیایش

همه ی ما نگران انجام کار، حل کردن مشکلات، و تامین دیگرانیم، همواره می کوشیم برنامه ای بریزیم، نتیجه دیگری بگیریم، و چیز دیگری کشف کنیم
در این ماجرا چیز نادرستی وجود ندارد، هر چه باشد، اینگونه است که جهان را می سازیم و تغییر می دهیم، اما نیایش نیز بخشی از زندگیست
گاهی باز ایستادن، گریختن از خویشتن، و خاموش ایستادن در برابر کیهان
زانو زدن با جسم و روح، بی خواستن چیزی، بی اندیشیدن، بی حتی سپاسگزاری به خاطر چیزی، تنها تجربه گرمای عشقی که ما را احاطه می کند، در این لحظه ها، شاید اشک های غیر منتظره ای ظاهر شوند ... اشک هایی که نه به شادی فرو میریزند نه به اندوه
از این پدیده شگفت زده نشوید، این یک عطیه است

***
این اشک ها روح شما را پاک می کنند***

مکتوب اثر پائولو کوئیلو


شب های قدره منم فراموش نکنین توی نیایش هاتون

آدمها رو یادتون نره

پیشی جان من، یه روز، تو یه جنگ فراکوچه ای، دستش زخمی شد، و من برای اینکه شدیدا باد کرده بود و نمی تونست زمین بذاره، مجبور شدم چند روزی برای درمان، با دست باند پیچی شده، توی اتاقش نگهش دارم،
توی این چند روز، آقای کلاغ، همسر و فرزند جوونشون، و البته با همراهی آشنایانشون، خونه ما رو کرده بودن پارک، و اوقات فراغت، و فرا فراغتشون رو اینجا میگذروندن، که کار من شده بود پر دادن اونها.
وقتی اینو دیدم، به با با گفتم می بینی؟!! حالا که پیشی عروسک اینجوریه می فهمیم که
چقدر مهم بوده تو خونه، چون وقتی اون توی حیاطه، هیچ کلاغی جرات نمیکنه حتی سر دیوار بشینه.

توجه

بابا می گه: گاهی اوقات، برای بازرسی با کامیون بخش توزیع کارخونه می رفتم، یه بار با یکی از راننده ها رفتم، توجهم جلب شد، دیدم دنده ماشین رو بد جور عوض میکنه، با سرعت میره، خلاصه آرتیست بازی در میاره، رسیدم کارخونه فرستادمش کارگزینی .
چند وقت بعد، توی جاده داشتم میرفتم، دیدم یه اتوبوس رفته پایین دره، یه عالمه هم کشته داده، پیاده شدم تا چشمم به راننده افتاد فهمیدم چه خبره، به افسری که اونجا بود گفتم جریانش اینه، معلوم شد سرعت بالا داشته، اتوبوس رفته پایین، در رو باز کرده خودشو پرت کرده بیرون

آخه چرا همه به
ریزه کاری ها، تو "موارد مهم" توجه نمیکنن؟

حواسم باشه

دوست جون تعریف کرد:
چند تا برادر با پدرشون توی یکی از فروشگاهای شیک خیابون دانشگاه مشهد کار می کردن، پدر به رحمت خدا رفت و برادر ها بدون فکر، فروشگاه رو به چند میلیارد فروختن و ارث شونو گرفتن، اما دیگه نتونستن جایی مغازه بگیرن، آخه مگه می شه با این پول جایی رو تهیه کرد!!!
حالا یکیشون وانت گرفته، داره باهاش کار میکنه
ای با با ا ااااااااا
آخه کسی نون دونیشو از بین می بره؟ قبلش فکر آینده و عاقبت کار رو کردن؟
وای خدای من
حواسم باید باشه حواسم باشه حواسم باشه

 


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد